CRI Online
 
داستانهای مردمی

داستان ژنرال هان سین و حقسناسی او

در دوره دودمان هان غربی فرماندهی بود به نام "هان سین" . وی از افرادی بود که در تاسیس این دودمان به امپراطور بسیار کمک کرده است. هان سین در جوانی بسیار فقیر بود. حتی نمی توانست لقمه نانی برای سیر کردن خود به دست بیاورد. هنگامیکه گرسنه می شد به خانه این و آن می رفت و نانی می خواست و چون سیر می شد، کتاب می خواند.

در دهکده ای که می زیست پیر زنی بود که از راه رختشوئی کسب معاش می کرد این پیرزن دلش برای هان خیلی می سوخت، از این جهت با او قرار گذاشته بود هر وقت گرسینه شد به خانه او بیاید و چیزی بخورد. کمکهای آن پیرزن به هان آرامش خاطری داد و فرصت یافت کتابهای بسیار بخداند و اطلاعاتی در رشته های مختلف به دست آورد.

اولین امپراطور دودمان هان وقتی سنید که او مرئی مطلع و کتاب خوانده است، او را نزد خود خواند و به مقام مناسبی گماشت. هان سین پس از رسیدن به مقام ومنصب فوراٌ ان پیرزن را خواند و باتهیه و سائل زندگی راحت برای او جبران محبتهای او را به نحواحسن کرد.

در روز گاری که "هان سین" فقیر تهیدست بود ولگردان دهکده او را می آزوردندو به انواع مخبلف اذیت می کردند و هان که کودکی لاغر و ضیف بود نمی توانست با اندیشان مقابله کند، فقط در قبال زور گویی و آزار آنان می گفت من کوشش می کنم و هر چه بیشتر کتاب می خوانم تا خود را چنان مجهز و آماده کنم که در میدان جنگ بتوانم با فرماندهان بزرگ مقابله کنم، به در خیابان با او باشان و لگردان.روزی عده ای از او باشان او را در خیابان دیدند

. یکی از آنان که قصد آزار او را داشت دستور داد هان از میان دو پای او عبور کند. هان ابتدا بر آشفت و خواست پرخاش کند ولی زود جلوی خود را گرفت و سرفروآورد واز میان دو پای آن مرد گذشت و راه خود را گرفت و رفت، در حالیکه تا مدنی صدای قهقه ها و خنده های تحقرآمیز ولگردان به گوشش مس رسید.

پس از آنکه فرمانده شد و جواب احسان و محبت پیرزنی را که در کودکی به او کمکهای حیاتی کرده بود داد، ولگردان و او باشان ولایتی از ترس انتقام هان سخت برسیدند و متوحش شدند. هان که از خال آنان مطلع شد به اطرافیانش گفت قصدندادم انتقامجوئی کنم مرد باید میدان واقعی خود را بداند، آن روز اگر شوخی ایشان را جدی می گرفتم و به مقابله و زد و خورد می پرداختم شاید زیر لگد و کشتشان می مردم و امروز به مقامی که دارم نمی رسیدم.

روزی "هان سین" وسربازانش با دشمن روبرو شدند. ئر میان دوسپاه رودخانه ای بود.دشمن می ترسید اگر از رودخامه عبور کند و با ارتش هان نبر کند راه فرارش بسته شود، از اینرو از هان دعوت کرد که او از رودخانه بگذرد و پشت به رودخانه باشد.

هان بااینکه در کتابهای فنون نظامی خوانده بود پشت به رودخانه جنگیدن کاریست ناپسند و دور از احتیاط، اما پس از مدتی تفکر دعوت دشمن را قبول کرد و فرمان داد که سپاهیانش از رودخانه بگذرند و پشت به رودخانه با دشمن نبرد کنند. پس از نبرد سخت سپاهیان هان پیروز شدند. فرماندهان زیر دست وی از پرسیدند، با آنکه پشت به رودخانه جنگیدن از لحاظ نظامی خطرناک بود چرا به آن رضا دادید و چگونه پیروز شدید؟

هان جوال داد عر امری دو جنبه دارد یکی منفی و دیگری مثبت؛ معمولاً ازتشی که پشت به رودخانه می جنگد راه فرار ندارد ولی من مطمئن بودم که ارتش ما وضعی نداشت که بخواهد فرار کند، چون نیروی ما با نیروهای دشمن برابر بود، از اینرو من دعوت دشمن را قبول کردم و اما امری که برای ما نامساعد بود یعنی پشت به رودخانه داشمن، از دید دیگری عامل پیروزی می توانست باشد، زیرا چون ما راه عقب نشینی نداشتیم وشمن با استفاده از این وضع سپاه خود را واداشت که بی پروا به پیش بتازد و ما از این وضع او .


1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68