|
تیراندازی به غازهای وحشی
دو برادر باهم به شکار رفته بودند. در آسمان دسته ای از غازهای وحشی پرواز می کردند. برادر بزرگ تیری در کمان گذاشت و به برادر کوچک گفت
ببین من این غازهای وحشی را به تیر می زنم تا به خانه ببریم و بپزیم و بخوریم.
برادر کوچک گفت: نباید بپزیم بلکه باید کباب کنیم زیرا اگر غاز وحشی را وقتیکه در حال پرواز نیست شکار کنند در آن صورت با پختن خوشمزه می شود اما غاز وحشی شکار شده در حال پرواز را باید کباب کرد تا طعم و مزه بهتره پیدا کند.
دو برادر درباره پختن یا کباب کردن غاز به بحث و گفتگو پرداختند.
یکی می گفت باید غاز وحشی را پخت و دیگری می گفت باید آن را کباب کرد.
در این هنگام پیرمردی بر آنها گذشت دو برادر او را به داوری و حکمیت خواندند. پیر مردی پس از شنیدن سخنان آن دو برادر گفت:
این مطلب قابل اینهمه بحث و مشاجره نیست شما غاز وحشی را دونیم کنید نیمی از آن را بپزید و نیم دیگر را کباب کنید، و هر کدام نیمه ای را که مطابق ذوق اوست بردارد و بخورد.
برادران به این نظر پیر مرد راضی شدند و بعد در صدد بر آمدند که غازی را شکار کنند اما دیگر اثری از غاز در آسمان نبود.
مثل فوق را که از این داستان ناشی شده است در موردی به کار می برند که بخواهند گوشزد کسی کنند که با بحث و مذاکره بیجا فرصت مناسبی را از دست می دهد.
داستان تحصیل یک سیاستمدار و ادیب معروف سلسله سونگ چین
فان جون یان " یکی از سیاستمداران و ادیبان برجسته و ممتاز در تاریخ چین بود . وی نه تنها در زمینه سیاسی خدماتی بسزایی انجام داد بلکه در زمینه نظامی نیز صاحب درایت و شایستگی فوق العاده ای بود .
" فان " از سلسله "سون" در قرن 10بود . وی در سه سالگی پدر خود را از دست داد و در مضایق زیادی به سر می برد . وقتی که بیش از ده سال داشت در مکتب " این تیان فو" مشهور به تحصیل مشغول شد . زندگی بسیار سختی داشت و حتی به علت کمبود پول برای خرید آذوقه مجبور بود بسیاری روزها غدایی ساده بخورد .
وی هر صبح آش درست می کرد و وقتی که آش آمده و سفت می شد ، آن را سه قسمت می کرد . پس سبزیجات شور را خرد می کرد و بر روی آن می ریخت و به وعده غذای روزانه اش را به این شکل تامین می کرد . روزی یکی از دوستانش به دیدنش آمد و متوجه مشکلات وی به ویژه در زمینه خوراک شد ، رحمش آمد . به وی پولی داد تا غذای بهتری بخورد اما با امتناع قاطع " فان " مواجه گشت .
دوستش به ناچار روز دوم غذاهای بسیار لذیذ و خوشمزه را به وی هدیه داد و " فان " مجبور شد بپذیرد. چند روز دوستش باز به دیدنش آمد و مات و متحیر شد و دید غذاهایی که روزی پیش تقدیم وی کرده بود ، همگی فاسد شده اما " فان " دستی به آن نزده است .
دوستش به خشم در آمد و گفت : واقعا خیلی منزه ملاحظات مادی هستی . هیچ غذایی را نمی پذیری . مرا بسیار ناراحت می کنی." "فان " لبخند زد و گفت : در این مورد تفاهم شده است . نه اینکه نمی خواهم این غذاها بخورم بلکه جرائت خوردنش را ندارم ، می ترسم که با خوردن این ماهیها و گوشت ها دیگر نتوانم آن آش و سبزیجات شور را بخورم . من قلبا نیکوخواهی تو را پذیرفته ام ، به هیچوجه خشمگین نشو. دوستش با شنیدن این حرفها بیش از پیش تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی وی قرار گرفت .
روزی از " فان " در مورد آرزوهایش در آینده سئوال کرد ، وی جواب داد : " آرزویم این است که یا یک پزشک خوب بشوم و یا یک نخست وزیر. چون پزشک خوب می تواند بیماران را مد وا کند و نخست وزیر خوب می تواند بطرز عالی کشور داری نماید . عاقبت " فان " نخست وزیر سلسله" سون" و یکی از سیاستمداران مشهور آن کشور گردید .
نخست وزیر توسعه آموزش و پرورش و اصلاح دستگاه های بروکراتیک را چون مقتدر ساختن کشور تلقی کرد و در سراسر کشور باداپر کردن مدارس و تقویت نیروی معلمان به آماده سازی استعدادهای مورد نیاز گشور در رشته های گوناگون پر داخت و خود او نیز به مستعدان جوان کمک های زیادی کرد .
" فان " در زمان فراغت از کار به خلق آثار ادبی مشغول شد و آثار عالی فراوانی به رشته تحریر در آورد . شایان یادآوری است که وی با آثار ادبی بی مضمون ولی با جمله پر دازیها خالفت ورزید و خواستار تلفیق ادبیات و جامعه جهت مساعدت به پیشرفت جامعه و انسان بود . این نظریه او بر پیشرفت ادبیات در زمانهای بعدی تاثیر عمیقی داشت.
|