CRI Online
 
داستانهای مردمی

قورباغه ته چاه

قورباغه ای از بچگی در میان چاهی زندگی می کرد.چاه کوچک و تنگ بود. روزی قورباغه به لاکپشتی که از دریای شرق آمده بود بر خورد کرد.قورباغه با خود پسندی گفت: آه من چقدر خوشبختم،وقتی خوب و سر حالم کنار چاه بازی می کنم،وقتی حال بازی ندارم می روم توی چاه و با آسودگی استراحت می کنم،هم وسیله آب تنی کردن وهم قدم زدن برای من فراهم است، براستی که چقدر راحتم. بعد بلافاصله به کرمها و بچه قورباغه های دیگر اشاره کرد و گفت آنها کجا به پای من می رسند. سپس اندک مکثی کرد و به لاکپشت گفت:تو چرا نمی آئی توی چاه تا باهم بازی کنیم؟ لاکپشت دریای شرق فکر کرد که برود و توی چاه را ببیند اما وقتی که خواست وارد چاه بشود پایش به لب چاه گرفت،سرش را تکانی داد و از رفتن به داخل چاه منصرف شد.

قورباغه وقتی این وضع را دید با ناراحتی گفت:ببینم مگر جائیکه تو زندگی می کنی از انیجا بهتر است؟لاکپشت جواب داد:دریا بزرگ است، عرضش از هزاران کیلومتر بیشتر است نمی شود آن را وصف کرد، عمقش را همین طور.پیش از این یک بار در روی زمین به مدت چند سال سیل افتاد ولی آب دریا یک قطره هم زیاد نشد. بعدها روی زمین چند سال قحطی شد ولی قطره ای از آب دریا کم نشد،برای همین فرقی نمی کند که چه اتفاقی بیفتد،همیشه دریابی انتها و بیکران است،امواج آن بزرگ و سهمگین است،من با خوشی در توی دریا زندگی می کنم. قورباغه وقتی اینها را شنید دهانش از تعجب باز ماند و خجل شد و احاس نمود که دانش او بسیار اندک و سطحی بوده است.

این داستان منشا مثل مورد اشاره شده است که در زبان چینی اشاره به کوتاه نظری و دانش کم و معلومات اندک دارد.

اصل داستان در کتاب «جوانگ زه» به صورت افسانه ثبت است.

روباه با استفاده از نفوذ ببر دست به خدعه و فریب می زند

این داستان در کتاب باستانی چین به نام «سیاستهای دولتهای جنگجو» نوشته شده است. ببری در جنگل انبوهی به دنبال غذا می گشت. روباهی از پهلویش رد شد. ببر ناگهان یکمرتبه به سوی روباه خیز برداشت تا او را بگیرد. روباه حیله گر که ترس و وحشت سراسر وجودش را گرفته بود و خود را در چنگال ببر اسیر می دید فورا راه نجاتی به خاطرش آمد چرخی زد و خود را دور ساخت، سپس با خونسردی رو به ببر کرد و گفت: مرا نباید بخورید.

ببر پرسید چرا؟ روباه گفت زیرا من از طرف خدا آمده ام وضع چهار پایان را رسیدگی کنم. اگر مرا بخورید فرمان خدا را نقض کرده اید و مورد خشم خدا واقع خواهید شد. ببر اندکی دودل ماند. روباه از تردید و دودلی او استفاده کرد و گفت: ممکن است شما حرف مرا قبول نداشته باشید، لذا من برای آنکه ثابت کنم راست می گویم از شما می خواهم که همراه من بیاید تا از کنار حیوانات بگذریم، آنوقت خواهید دید که حیوانات از من که نماینده خدا هستم ترس دارند یا خیر. ببر قانع شد و به دنبال روباه در جنگل انبوه به راه افتاد.

روباه در حالیکه سر و دمش را تکان می داد جلو جلو به حرکت در آمد و ببر به دنبالش روانه شد، در حالیکه مواظب اطراف و جوانب بود. در جنگل حیوانات بزرگ و کوچک از قبیل آهو، خرگوش،گاومیش و غیره با تعجب به روباه می نگریستند و می دیدند برخلاف روزهای گذشته مردانه و متکبرانه به سوی آنها می آید اما به محض اینکه می دیدند ببر بزرگ در حالیکه چنگال و دندان خود را نشان می دهد به دنبال او در حرکت است، به ترس و هراس می افتادند و باشتا بزرگی و عجله به اطراف پا به فرار می گذاشتند.

بدین ترتیب روباه با استفاده از نفوذ ببر تکبر و غرور خود را به رخ صدها حیوان بزرگ و کوچک جنگل می کشید و می رفت.

این داستان منشا مثل مورد اشاره شده است و در موردی به کار می رود که کسی بخواهد با استفاده از نفوذ صاحبان قدرت دیگران را مرعوب سازد.


1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68