|
داستان دریاچه غربی
دریاچه غربی ( به زبان چینی " سی هو " ) شهر "هانگ جو" واقع در شرق چین با منظر زیبا مسافران بیشماری از گذشته تا امروز، داخل و خارج به خود جلب کرده است . " مارکوپولو " جهانگرد معروف ایتالیایی در قرن 14م وارد شهر " هانگ جو " شد و پس از بازدید از دریاچه غربی آن را "بهشت روی زمین " خواند .
شهر "هانگ جو " یکی از هفت شهرباستانی چین و دارای تاریخ بسیار دیرینه وفرهنگی دیرپااست. دریاچه غربی در مرکز شهر هانگ جو قرار دا رد و در واقع روح این شهر است . مساحت دریاچه قریب شش کیلومتر مربع می باشد . اطراف آن را مناظرزیبایی به مساحت 60 کیلومتر مربع دربرگرفته است از جمله دریاچه ها و کوههای زیبا و آثار باستانی و مکان های دیدنی و تاریخی . دریاچه غربی دو هزار سال و اندی قدمت دارد .در میان ان جمعا سه جزیره و سه سد یعنی سو تی – بای تی – یان گون تی مشاهده می شود. سد "سوتی" را " سد عشا ق" نیز می خوانند. زیرا طول این سد از دو سد دیگر بیشتر بوده و 8/2کیلومتر است . بر روی این سد شش پل دیده می شود و چشم انداز آن بسیار قشنگ وپوشش آن دارای ویژگی خاص است . درطول تاریخ شاعران نامداری از جمله " لی بای" و" دو فو" در این شهر اقامت گزیده و اشعار معروفی در باره آن سروده اند .
در انتهای جنوبی دریاچه سه برج سنگی درداخل آب دیده می شود که بیش از 400 سال قدمت دارد . بلندی این برج دو متر و بالای آن کدویی شکل است . این سه برج در یک مکان قرار دارد و در تنه های آنها 5 حفره دیده می شود . در شب های مهتابی درون برجها قرار داده می شود . در این هنگام سایه برج و سایه ابرها و سایه مهتاب و نور شمع را بر روی دریاچه زیبایی خاصی به منطقه می بخشد و انعکاسی از نور در منطقه مشاهده می شود . این یکی از مناظر مشهور دریاچه محسوب می شود
.در منظره" دریاچه آرام و مهتاب پائیز" که در کنار دریاچه غربی قرار دارد ، دریاچه و کوه های اطراف به زیبایی قابل دیدن است وغروب خورشید در میان آب دریاچه همانند رویایی زیباست . دراطراف این دریاچه معابد قدیمی زیاد وجود دارد.
پیرامون دریاچه غربی قصه های فراوانی وجود دارد . برای نمونه " پل مخروبه و برف های ذوب نشده ، " پل محل ملاقات " با نیان جی " یعنی زن سفید و " شو شیان " بوده است .
گفته اند مار سفید ی پس از یک هزار سال خودسازی توانست خود را شکل انسان در آورد . مار سبز دیگر نیز پانصد سال خودسازی کرد . مار سفید به زنی سفید و زیبا و مار سبز به دوشیزه ای به نام " شیائو چین " تبدیل شدند ، آنان باهم به دریاچه غربی رفتند . هنگامیکه از پل مخروبه " عبور می کردند ، " بای نیان جی " جوانی زیبا را دید و به او علاقه پیدا کرد . همراهش " شیائو چین " دست به جادو گری زد و بر اثر آن باران شدیدی بارید. " شو شیان " چتری بر داشت و به ساحل دریاچه رفت . اتفاقا دید که" بای نیان جی " و " شیائو چین " در زیر باران خیس شده اند ، وی چتر خود را به دو دختر داد و خود سرتاپا خیس شد . بای نیان جی دید که شو شیان انسانی درستکار صادق و خجول است و لذا بیش از پیش عاشق او شد. شو شیان نیز عاشق " بای نیان جی" زیبا شد . با کمک " شیائو چین " آنان ازدواج کرد و در کنار دریاچه غربی داروفروشی را افتتاح و بیماران را معالجه نمودند . روستاییان به آنان علاقه داشتند .
اما " فاهایی" استاد معبد " جین سان " " بای نیان چی " را جن و دیو می دانست . او این موضوع را به " شوشیان " گفت و شیوه شناسایی مار سفید را به او آموخت . " شو شیان " دچار تردید بود . به هر حال عید " دوان وو " فرا رسید ، مردم محلی شراب قرمز را برای دوری ازاشرار می خورند . " شو شیان " شراب را به همسرش داد و " با نیان جی " حامله تحت فشار شوهرش این شراب را خورد و ناگهان به شکل اصلی خود یعنی مار تبدیل شد . " شو شیان " از ترس جان باخت ." بای نیان جی " برای نجات شوهرش علیرغم برداری چند هزارکیلومتر راه پیموده و به کوه " کون لن " رسید و پس از جنگ با نگهبان علف " گلوسی گاندرما" را به دست آورد و با این علف حیات شوهرش را به او بازگرداند . " شوشیان " می دانست که " بای نیان جی " عمیقا او را دوست دارد و زندگی آنان پس از این حادثه بهتر از گذشته شد .
اما " فای هایی" نمی خواست مار سفید به جهان انسان ها راه یابد . وی با حیله گری " شو شیان " را در معبد " جین سان " حبس نموده و با زور او را به یک راهب تبدیل کرد . " بای نین جی " و شیائو چین " خشمگین شدند و برای نجات او به همراه تعدادی سرباز دریایی به معبد حمله کردند . آنان سیل ساختگی به راه انداخته و معبد را محاصره کردند . استاد " فای های" نیز مهارت خود را اجرا کرد ، " بای نیان جی " ب در شرف زایمان بود، از " فای هایی" شکست خورد و اما با کمک " شیائو چین" فرا ر کرد . وقتی آنان به پل مخروبه رسیدند، اتفاقا با " شو شیان " که از معبد فرار می کرد برخورد کردند . این پل اولین محل ملاقات آنان بود . " بای نیان جی " پسری زایید ، " فای هایی " آمد و بی رحمانه " بای نیان جی " را به پشت برج " لی فون " برد و او را لعنت گفت تا بای نین جی برای همیشه بتواند به دنیای انسان ها باز گردد مگر اینکه آب دریاچه غربی خشک شده و برج لی فون به زمین افتد . "
سالهای متمادی گذشت ، " شیا چین " به خودسازی خاتمه داده و مهارت عالی را فرا گرفت . وی دو باره به دریاچه غربی بازگشت و بر" فای هایی " غلبه و تمام آب این دریاچه را خشک و برج " لی فون " را سرنگون کرد وبه این شکل بای نیان جی را نجات داد .
داستان عشق "بای نیان جی " و " شو شیان " تاثرانگیز و زیبا ست و بر جاذبه های دریاچه غربی می افزاید .
|