وقتی به ورودی شهر ممنوعه رسیدیم، نمیدانستم چه چیزی در انتظارم است. تصورم این بود که از یک معبد نبستا بزرگ بازدید خواهیم کرد، اما وقتی قدم داخل آن گذاشتیم، بنایی شبیه به یک دژ را دیدم.
قرار شد همه ما از دستگاه مترجم اتوماتیک استفاده کنیم. هدفون آن را داخل گوشم گذاشتم. یک خانم مسن چینی به زبان فارسی صحبت میکرد و درباره شهر ممنوعه توضیح میداد.
بازدیدکنندگان زیادی در آنجا بودند و در میان ازدحام جمعیت قدم برمیداشتیم، اما وقتی علت نامگذاری شهر ممنوعه را شنیدم، در تصوراتم غرق شدم و شلوغی محیط از یادم رفت.
در همین هنگام با یکی از عجیبترین لحظات زندگیام مواجه شدم.
تازه پی بردم که چرا آن مکان را «شهر ممنوعه» مینامند. آنجا به اندازه یک شهر، بزرگ و پر از پلکان و بناهای زیبا بود.
هرقدر پیاده روی میکردیم، به انتهای مسیر بازدید نمیرسیدیم. شهر ممنوعه، پایان نداشت.
1 2 3 4 5 6 7