تجربه بزرگی که کسب کردم
در این سال ها «نه گفتن» را یاد گرفته ام. در این شش سال از لحاظ کاری خیلی ضربه خورد ه ام. اوایل کارم بارها شده بود که سر کاری می رفتم که از کارگردان تا عوامل همه مبتدی بودند و مشخص بود که فیلم واقعا بد خواهد شد ولی توان نه گفتن را نداشتم. گاهی فیلمنامه خوب بود و کارگردان اولین کارش بود و کار واقعا بد می شد. گاهی دوستانم به من می گویند که سحر خواهش می کنم فیلم های بد بازی نکن. امروز دیگر فیلم بد بازی نمی کنم، گاهی پیش آمده که فیلم چهار سال پیش ساخته شده و به دلایلی از پخش بازمانده بعد از چهار سال اکران می شود؛ یعنی زمانی ساخته شده بود که نه گفتن را بلد نبودم و فیلم آبروی این چند سال پیشرفت من را می برد. امروزه اصلا با کسی تعارف ندارم و خیلی راحت نه می گویم. اوایل خیلی آدم صبوری بودم ولی الان دیگر آن صبوری را هم کنار گذاشته ام. سینما اجتماع خیلی بزرگی است و در این شش سال تجربیات خوب و بدی کسب کرده ام که اگر به عنوان کارمند در جایی مشغول بودم سال های سال برای کسب این تجربیات زمان لازم داشتم.
از زن بودن نمی ترسم!
از زن بودن نمی ترسم ولی وقتی از پنج صبح سرکار می روی و همکاران مرد تو دو برابر همکاران زن هستند ناخودآگاه لحن صحبت کردن، رفتار و. . . آدم تغییر می کند. حس مراقبت از خود خیلی بیشتر می شود و ناخودآگاه یک گاردی اطراف خود به وجود می آوری که در نهایت باعث می شود که برای حفاظت از خود، زن بودن خود را پنهان کنی. همکاران خانمی دارم که متاهل هستند و در کار واقعا برای خود مردی هستند و به هیچ کسی اجازه جسارت نمی دهند و من واقعا این رفتار را می پسندم، چون زنانگی خود را برای خانواده خود گذاشته اند و آسیبی به زندگی خود وارد نمی کنند. این خانم ها الگوی من هستند.
1 2 3 4 5 6 7 8 9