یعنی فقط جذابیتش برایت مهم است؟- بله. یعنی من واقعا از ته قلب نه طرفدار تیم پرسپولیس هستم نه استقلال ولی اگر در جمع پرسپولیسی ها باشم زود خودم را در جبهه مقابل قرار می دهم و سنگ استقلال را به سینه می زنم تا یک تعادلی برای به وجود آوردن هیجان ایجاد کنم. این هیجان را دوست دارم.
باحال های اطراف تو چه کسانی هستند؟- اگر منظورتان از باحال، آدم هایی است که از معاشرت با آنها لذت می برم، باحال ها از نظر من در زمان های مختلف متفاوت هستند. دیروز به یکسری آدم ها باحال می گفتم، امروز به یکسری آدم دیگر و فردا هم باحال ها برایم آدم های دیگری می شوند. برای همین ممکن است فکر کنید متناقض گویی می کنم. از نظر من آدم ها هر چقدر بیشتر خودشان باشند، دوست داشتنی ترند.
آدمی را در نظر بگیر که در رشته خودش خیلی ماهر است مثل بهرام بیضایی. تو دوست داری با بهرام بیضایی مراوده داشته باشی؟
- من دوست دارم با آدم هایی مراوده داشته باشم که هم حرفی برای گفتن داشته باشیم، هم سلیقه هایمان مشترک باشدو هم سکوت داشته باشیم. آدم با بعضی ها در سکوت نمی تواند ارتباط داشته باشد. سریع فضا سنگین می شود و معذب می شوید. آدم هایی که نتوانم با آنها در سکوت باشم آدم های سختی هستند. در عین حال آدم هایی هم که حرفی برای گفتن به هم نداریم برایم ثقیل اند. نداشتن سلیقه های مشترک و یکسری خلق و خوهایی که برای من جذاب است من را از رابطه گریزان می کند. آدم هایی را دوست دارم که تا حدی اهل خوشگذرانی باشند و دنیا راس اده بگیرند. آدم دنبال کسانی است که یا شبیه خودشند یا بخشی از خواسته های دست نیافته خودش را در آنها می بیند و برایش جذاب می شوند. دست کم برای من که اینطوری است.
با توجه به شناختی که از خانواده ات دارم کلا اعضای خانواده ات از یک تراز فرهنگی برخوردار است اما به نظر می رسد خودت می خواهی این تراز فرهنگی را پنهان کنی. تو خانواده ای هنرمند داری که هم نویسنده و نقاش دارد و هم خواننده. یعنی به نوعی هر کدام در رشته خودشان نخبه به حساب می آیند. با توجه به شناختی که از خودت دارم مطالعات و یادگیری های شخصی خودت هم متمایل به سمت و سوی هنر است، حالا سوال اینجاست که چرا این تمایلات در فعالیت حرفه ای ات نمود ندارد؟
- زمانی که من کتاب می خواندم آدم بدعنقی شده بودم. آن زمان این تصور را داشتم که آدم مهمی هستم. بعدها فهمیدم کار خاصی نکرده ام و فقط چهارتا کتاب خوانده ام. فکر می کردم آدم خیلی با سوادی ام. در صورتی که با خواندن چهارتا کتاب آدم باسواد نمی شود. احساس می کردم تافته جدابافته ای هستم که نبودم. بعدها زندگی به من نشان داد که همه اینها توهمات به شدت اشتباهی بوده.
چهارتا کتاب خواندن ممکن است باعث شود در یکسری زمینه ها اطلاعات بیشتری داشته باشی اما خب حوزه های زیاد دیگری هم وجود دارد که تو در آنها اطلاعات کمتری داغری. تو با به دست آوردن هر مهارتی، بی نهایت مهارت دیگر را از دست می دهی. تو وقتی زمان می گذاری فرانسه یاد بگیری زمان یاد گرفتن آلمانی، روسی و عربی را از دست می دهی. یعنی هیچ وقت ممکن نیست چیزی به دست بیاری و در ازایش چیزهای دیگر را از دست ندهی. مثلا من چهارتا کتاب خواندم و در عوض برقکاری بلد نیستم. نمی دانم الان که نزدیک پنجاه سال دارم کدامش مهمتر است؟ شاید بد نبود اگر برقکاری و جوشکاری هم بلد بودم نمی دانم کدام مسیر بهتر بوده. به هر حال یک انتخاب است و هیچ فضیلتی ندارد. من این راه را انتخاب کرده ام و آن یکی انتخاب دیگری داشته است.
1 2 3 4 5 6 7 8 9