آرش میراحمدی و همسرش ، مرجان صفابخش ، آرش میراحمدی و همسرش
پدربزرگ من و صداقت آرش
مرجان: پدرم کمی با سختی پذیرفت. پدربزرگم، یعنی پدر مادرم انسان بسیار بزرگی بود و من از ایشان بسیار آموختم. وقتی با پدرم صحبت کرد، حرف شان اثرگذار شد و پذیرفت. درواقع پدربزرگم از روراستی و صداقت آرش خوشش آمده بود. می گفت او حیله گر نیست و تو فقط همین یک زاویه را از او می بینی. هیچ کس از صداقت بدش نمی آید و برای من هم بسیار مهم بود.
آرش: به نظرم وقتی روراست و ساده جلو می روید و با عشق و علاقه واقعی قدم می گذارید، آن مسیر خود به خود هموار می شود و انگار در مسیر درست قرار می گیرید. ضمن اینکه در مورد سختی های ازدواج معتقدم باید به این باور برسیم که سختی هم جزئی از زندگی است. اصلا مگر زندگی بدون مشکل و سختی وجود دارد. با این دیدگاه هیچ کاری دشوار و ترسناک نیست.
خواستگاری پشت صحنه نمایش
آرش: ما اردیبهشت سال 74 ازدواج کردیم. من 23 ساله بودم و همسرم 17 ساله بود.
مرجان: آشنایی ما خیلی جالب بود. به نوعی می شود گفت من آرش را پیدا کردم. آن زمان او برنامه نوروز 72 را داشت. راستش پدر من ارتشی است و ما هم در کرمان زندگی می کردیم؛ یعنی اصالتا کرمانی هستیم. یک بار آن جمع نوروز 72 تا در تالاری برای نیروی زمینی 05 کرمان برنامه اجرا کنند. من آرش را قبلا در تلویزیون دیده بودم و هنگامی که در آن برنامه دیدمش، حس کردم چقدر خوش تیپ است حتی بعد از پایان برنامه به پشت صحنه کار رفتم و به او گفتم که واقعا خوش تیپ است. او هم کلی جا خورد. دفعه دومی که او را دیدم پیشنهاد داد برای خواستگاری بیاید و من هم درجا پذیرفتم.
1 2 3 4 5 6 7