حضور در کلاسهای نعلبندی، یک خاطره دور را در ذهن فرناز هاشمی زنده کرد: «نعلبندی را یک بار در هفت سالگی از دور دیدم، خیلی برایم جالب بود اما آن موقع اصلا نگذاشتند جلو بروم و از نزدیک کار را ببینم. مدام میگفتند برای تو خطرناک است، از اینجا دور شو. از همان موقع، این سوال در ذهن من ماند که نعلهای اسب را چطور عوض میکنند و چرا برای من خطرناک است؟»
سوالهایی که دیگر برای او بدون جواب نیستند: «حالا که خودم این کار را یادگرفتهام، واقعا با این حرف که نعلبندی سخت و خطرناک است موافقم. به عنوان نعلبند باید اعتماد اسب را جلب و رابطه خوبی با او برقرار کنی، درکنارش باید مهارتهای زیادی را برای خوب نعل زدن کسب کنی. نعلبندی شاید درکشور ما مهجور مانده باشد، اما در کشورهای دیگر واقعا یک علم است. کسی که میخواهد نعلبند شود باید دانشگاه برود، بعد اگر بخواهد کار کند باید دو سه سال زیرنظر یک نعلبند حرفهای دستیاری کند تا در نهایت به عنوان یک نعلبند درجه 3 استقلال پیدا کند.»
دنبال کردن علاقهها خیلی وقتها کار راحتی نیست، مخصوصا وقتی قرار باشد عنوان اولین نفری که از خط قرمزها عبور میکند روی پیشانی شما بخورد؛ اتفاقی که فرناز با آن بخوبی کنار آمده: «از وقتی کارآموزیام را به عنوان یک نعلبند حرفهای شروع کردم، همیشه و بدون استثنا با نگاههای متعجب خیلیها مواجه شدهام. بزرگ و کوچک، پیر و جوان و ... وقتی مرا مشغول کار میبینند، میایستند و از نزدیک کارم را نگاه میکنند. حالا دیگر با این نگاههای متعجب کنار آمدهام.
بجز این نگاهها اما، با دو واکنش کاملا متفاوت در محیط کارم مواجه شدهام؛ برای عده زیادی این حضور جالب بوده مخصوصا در جامعه سوارکارها، خیلیها تشویقم کردند و گفتند کارم جالب است ولی باورشان نمیشد من روزی مستقل شوم. همه فکر میکردند یا دستیار میمانم یا بالاخره کار را رها میکنم و میروم سراغ سوارکاری؛ اما من پای انتخابم ایستادم .»
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11