دوازدهمین جشن «بازیگر» دیروز برگزار شد و هنرپیشه های عزیز را دور هم جمع کرد. جشنی که برای تقدیر از مقام گوهر بار بازیگر در جامعه گرفته میشود و این عزیزان دور هم جمع میشوند و همدیگر را حسابی تحویل میگیرند! در اینجا هم همانطور که ملاحظه میکنید پرویز پورحسینی در کنار بهمن خانِ مفید و دیگر پیشکسوت عزیزمان که متاسفانه نامشان را نمی دانیم، نشسته اند و منتظر شروع مراسم هستند. دوستان حاضر در مراسم بخشی از دیالوگ پرویز پورحسینی و بهمن مفید را شنیده بودند که به خدمتتان عرض میکنیم:
پرویز: «تو چرا این ریختی شدی؟ کی زدتت؟»
بهمن: «قصهاش درازه.»
پرویز: «کجا؟»
بهمن: «هیچی بابا، من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامون هم بود.»
پرویز: «کریم؟! کدوم کریم؟»
بهمن: «کریم آب منگل ، میشناسیش؟ آره؟ از ما نه، از اونا آره، که بریم «آبمیوه» خوری. تو نمیری به موت قسم اصن ما تو نخش نبودیم، آره نه گاز دنده دم هتل کوهپایهٔ دربند اومدیم پایین، یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین «آبمیوه و کیک» جور شد رو تخت نشسته بودیم داشتیم میخوردیم. اولی رو رفتیم بالا، به سلامتی رفقا، «خوشحال و شاد» شدیم، دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، «زیادی خوشحال» شدیم؛ سومی رو اومدیم بریم بالا آشیخ علی نامرد «مسئول ریختن آبمیوه ها» شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا. گفت به سلامتی بهمن؛ تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم؛ این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی ضامندار اومد بیرون رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن، پریدم تو اوتول اومدم دمه کوچه مهران بغل این نُرقه فروشیه اومدم پایین دیدم یه پسره هیکل میزونیه، این جوریه، زد بهم افتادم تو جوب، گفتم هته ته! گفت اهه! یکی گذاشت تو گوشم، گفتم نامرد؛ دومی رو از اولی قایمتر زد، دستمو کردم تو جیبم که برمو بیام چشام باز کردم دیدم مریضخونه ام. حالا ما به همه گفتیم زدیم، شمام بگین زده، آره،خوبیت نداره. واردی که!»

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93