|
||
GMT+08:00 || 2012-01-06 15:47:33 cri |
به دلیل گستردگی شین جیان، به دو دسته تقسیم شدیم تا بتوانیم شمال و جنوب این منطقه را به تصویر بکشیم، گویا بازدید از شمال چین قسمت ما بود. از شیشه های هواپیما که پایین را نگاه می کردم، ساختمان های زیاد و مرتبی که مثل سربازان ارتش در جای خود ایستاده بودند، به چشم می خورد.
روز شنبه برای رفتن به مناطق شمالی شهر "ایی نین" بار دیگر سوار هواپیما شدیم. از بالا که به شهر "ایی نین" نگاه می کردم، متوجه شدم که بافت جدیدی در حال شکل گیری است. ساختمان های منطقه جدید این شهر با نظم خاصی همچون سربازان در حال مانور، بر جای خود ایستاده بودند، با این دیدگاه، این شهر ترکیبی از سنت و مدرنیته بود.
برای دیدن یکی از موزه های قدیمی این استان به یکی ا ز روستاها رفتیم که اقوام مختلفی در آن سکونت داشتند. از آنجا که این منطقه در مسیر "جاده ابریشم" قرار داشت و مسیر تبادل تمدن و فرهنگ کشورهای مختلف بود، می توانستیم پوشش هایی را ببینیم که شباهت خاصی به پوشاک اقوام ایرانی داشتند.
ظهر هنگام بود که برای بازدید از خانه های محلی به حومه روستا رفتیم، روستایی زیبا همانند دیگر نقاط شین جیان، با این تفاوت که بهتر بود نام آنجا را شهر بچه ها می نامیدند، چرا که این روستا پر بود از کودکان معصوم و نمکین.
از آنجا که مطمئن بودم فرصت دیگری به دست نمی آید تا دوباره به این شهر سفر کنم، بنابراین همه بچه ها را دور خود جمع کردم و از دوستم خواستم که عکس یادگاری از ما بگیرد.
حس خوبی بود. حس این که زیبایی و محبت، رنگ و نژاد نمی شناسد و آنجا بود که به یاد این شعر زیبای سعدی افتادم که می گوید:
"بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند"
مردم این روستا بی دریغ محبت می کردند، آنجا دیگر سخن از پول و مسایل مادی نبود.
صداقت و محبت در سراسر این روستا موج می زد.
حس ژورنالیستی به من حکم می کرد تا با سبک زندگی آنها نیز آشنا شوم. وارد یکی از خانه های روستایی شدم که پیرزنی در گوشه حیاط خانه نشسته بود.
او از من پرسید: "اهل کجا هستی؟"
گفتم: "ایران"
خوشحال شد و در حالی که لبخند می زد یک گوجه فرنگی به من هدیه داد. ناگهان چشمم افتاد به کودکی که در آغوش مادرش بود. گوجه فرنگی را به آن کودک دادم. او هم بلافاصله با دندان های کوچکش شروع به خوردن کرد. پدرش برای قدردانی از من یک قرص، نان محلی در تنور خانگی پخت و با احترام به من داد.
اینجا بود که با شوخی به خودم گفتم چه جالب! با یک گوجه فرنگی، یک قرص نان گرفتم.
پس شاید بتوانم با چندین گوجه فرنگی، صاحب یک ویلا یا ماشین شوم. چند قدم جلوتر، تعدادی از بچه ها را دیدم که همگی در حال نان خوردن بودند. با خود گفتم: "اینها هم راهش را یاد گرفته اند. فقط نمی دانم از کجا گوجه فرنگی آورده اند!"
به یاد حدیثی از حضرت علی (ع) افتادم که می فرمایند: "ثمره بخشندگی، صمیمیت است."
© China Radio International.CRI. All Rights Reserved. 16A Shijingshan Road, Beijing, China. 100040 |