|
||
GMT+08:00 || 2014-05-23 21:27:02 cri |
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین
با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین
آستین بر دست پوشید از بهاربرگ شاخ
میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین
باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین
نوبهارازغنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین
این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین
بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین
گرسرش داری چو سعدی سربنه مردانه وار
با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
© China Radio International.CRI. All Rights Reserved. 16A Shijingshan Road, Beijing, China. 100040 |