|
||
GMT+08:00 || 2013-12-23 09:31:28 cri |
نصر را بسیار خوش آمد و تا چهار سال در آن مکان منزل کرد و عزم بخارا ننمود . لشکریان هر چند خواستند شاه را عزیمت دهند ، ممکن نشد ، تا اینکه دست بدامان رودکی شاعر بزرگ زدند و گفتند : پنج هزار دینار تو را دهیم مگر صنعتی کنی که شاه از اینجا حرکت کند که دل ما در آرزوی اهل و فرزندان همی رود و جان ما از اشتیاق
بخارا همی بر آید .
رودکی قبول کرد و قصیده یی گفت ، و علی لالصباح - که خدمت امیر رفت - به جای خویش نشست و چنگ برگرفته ، پرده ی عشاق بنواخت ، این قصیده آغاز کرد :
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تامیان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو میهمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
چون بدین شعر رسید امیر چنان منفعل شد که از تخت فرود آمد و پای بر رکاب آورد و روی به بخارا کرده ، و موزه تا دو فرسنگ از پی او بردند و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ جا باز نگرفت و رودکی پنج هزار دینار ستد
© China Radio International.CRI. All Rights Reserved. 16A Shijingshan Road, Beijing, China. 100040 |