CRI Online
 

داستان شعر معروف رودکی

GMT+08:00 || 2013-12-23 09:31:28        cri

در چهار مقاله ی نظامی عروضی سمرقندی نقل است که : نصربن احمد سامانی زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا یکی از شهرهای خراسان ، مگر یک سال که عزیمت به هری نمود به مرغزار هری رسیده فرود آمد . هوایی بود خوش و بادی بود سرد ، میوه ی فراوان وناز و نعمت رایگان .

نصر را بسیار خوش آمد و تا چهار سال در آن مکان منزل کرد و عزم بخارا ننمود . لشکریان هر چند خواستند شاه را عزیمت دهند ، ممکن نشد ، تا اینکه دست بدامان رودکی شاعر بزرگ زدند و گفتند : پنج هزار دینار تو را دهیم مگر صنعتی کنی که شاه از اینجا حرکت کند که دل ما در آرزوی اهل و فرزندان همی رود و جان ما از اشتیاق

بخارا همی بر آید .

رودکی قبول کرد و قصیده یی گفت ، و علی لالصباح - که خدمت امیر رفت - به جای خویش نشست و چنگ برگرفته ، پرده ی عشاق بنواخت ، این قصیده آغاز کرد :

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتیهای او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تامیان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی

میر زی تو میهمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

چون بدین شعر رسید امیر چنان منفعل شد که از تخت فرود آمد و پای بر رکاب آورد و روی به بخارا کرده ، و موزه تا دو فرسنگ از پی او بردند و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ جا باز نگرفت و رودکی پنج هزار دینار ستد

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید