یک چیزهایی در زندگی هست که هر قدر هم بخواهی از آن ها دور باشی یک جایی یک وقتی حتی با وجود سال ها فاصله، حتی با گذشت خاطره های خیلی زیاد پس از آن، بهانه ای چیزی پیدا می شود که تو را آن چنان ناخودآگاه و ناغافل می کشد دقیقا وسط خاطره و احساسی که حتی فرصت نکرده ای به یادت بروی که این خاطره چیست و مربوط به چه زمانی می شود؟
گاهی که هوس می کنی برای خودت قدم بزنی و در سکوت خودت و از تنهایی لذت ببری ناگهان شنیدن آهنگی که هدفون توی گوشت زمزمه می کند، یا عطری که رهگذر کناری ات آن را در فضای منتشر می کند تو را از فضا و هوایی که در آن هستی دور می کند و می کشد و می بردت به جایی دیگر!
بارها وقتی که عطری به مشامم رسیده و آشنا به نظرم آمده کلی انرژی و وقت گذاشته ام تا یادم بیاید این عطر را چه کسی استفاده می کرده و من چه احساسی در لحظه استنشاق آن عطر برای اولین بار داشته ام، باور کنید این عین حقیقت است، آن آدم را گاهی به سختی به خاطر می آورم اما تا زمانی که یادم نیاید آن عطر در ذهنم می ماند و دیوانه ام می کند تا زمانی که به یک جوابی برسد؛ راست است که می گویند عطرها و آهنگ ها خاطره های نامردی هستند، آنقدر روی ذهن ات راه می روند تا آدمی را که سال ها پیش فراموشش کرده ای و دیگر حتی لحظه ای هم به او فکر نمی کرده ای بعد از کلی کلنجار و درگیری درونی در ذهن ات حاضر شود و کلی خاطره دیگر با خودش به همراه بیاورد.