این روزهای پاییزی که از راه می رسد از یک طرف اگرچه با یاد پاییز و روزهای قشنگ و بارانی ایران در حالی که توی کوچه خیابان ها روی برگ های خشک رنگارنگی که از درخت افتاده قدم می زنی و نم باران روی سر و صورتت می شینه می افتی اما اینجا با این که پاییز از راه رسیده برگ های درخت ها هنوز سبز است، اگرچه باد خیلی خنک وزیدن گرفته و مردم کاپشن و گرم کن ها را بیرون آوردن اما پاییز اینجا پاییز نیست...
این روزها دوست دارم پایم را از که خانه بیرون می گذارم هوای پاییز و بوی پاییز را با فشار بکشم توی ریه هام اما اینجا بوی پاییز نمی دهد؛ مهر ماهش واقعا مهر ماه نیست... حتی اسمش اکتبر است؛ رنگ و نشانی از پاییز و مهر ماه و مهرگان ایرانی ندارد... نشانه ای از بارش های پاییزی دوست داشتنی ایران ندارد؛ باران هایش وقتی شروع به باریدن می کند اینقدر می بارد که همه را کلافه می کند، همه آدم ها برای همین است که همیشه چتر همراه شان دارند، پاییز و زمستان و بهار و تابستان؛ هر وقتی از سال که نگاهشان می کنی چتری به همراهشان دارند، مردم هم با مردم ما فرق دارند، برای آفتاب و باد و باران و برف چتر دست شان می گیرند؛ با طبیعت انگار چندان میانه ای ندارند.
فاصله شان از همه عوامل طبیعی از باد و باران و آفتاب و برف این را می گوید.