نه سال قبل، یک آقا و یک خانم در قطار با یکدیگر آشنا می شوند. این آقا به نام جه شی یک گردشگر آمریکایی بود که در اروپا سفر می کرد، این خانم به نام سیلین یک دانشجوی زیبای فرانسوی بود، آنها در موقع ای که برای نخستین باهم آشنا شدند، به زودی عاشق یکدیگر شدند. این دو جوان در وین یک شب را به عنوان شب خداحافظی گذراندند. اما قبل از طلوع خورشید، آنها مجبور به جدای از هم بودند، این دو نفر قرار گذاشتند که باید دوباره در وین یکدیگر را ببینند.
پس از نه سال، جه شی و سیلین برای دومین بار ملاقات کردند، اما محل این دیدار پاریس است. جه شی در حال حاضر نویسنده ای معروف در آمریکاست و سیلین عضو یک سازمان حافظ محیط زیست فرانسوی است. محل دیدار آنها یک کتابفروشی است که جه شی برای کتاب جدید خود تبلیغ می کند. در این کتاب، جه شی دوران خوش خود با سیلین در نه سال گذشته را بیان کرده است و با وجود این که این زمان بسیار کوتاه بود، اما خیلی زیبا و فراموش نشدنی بود. اما این بار، آنها فقط چند ساعت وقت دارند که باهم حرف بزنند. جه شی مجبور است با هواپیما به کنار همسر و پسر خود در آمریکا بازگردد. آنها در خیابان پاریس پیاده می شوند، سرنوشت این بار چه تصمیم برای آنها می گیرد؟...