بیش از 20 سال پیش، یک پسر ساده و مهربان که نامش جان است، از این که دوستی ندارد ناراحت است، وی آورز می کرد ای کاش خرس عروسکی اش به نام تد جان داشت و به دوست واقعی او تبدیل می شود..اتفاق غیر منتظره ای بود که با نیروی مرموزی آرزوی وی به وافعیت تبدیل شد. جان و خرسش تد باهم زندگی کرده و زمان کودکی خود را با شادی گذراندند. پش از بیست سال، جان به یک جوان بیکار تبدیل شده بود و شادی های او به پایان رسیده بود.
جان که سنش بیش از 30 است هنوز ازدواج نکرده است. او هر روز با تد نوشیده و سیگار و ماری جوانا کشیده است. روزی جان با دختری به نام لالی آشنا می شود، وی در اولین دیداربه این دختر بسیار علاقه مند شد. جان تصمیم گرفت که خود را تغییر دهد. اما تد از آن بسیار ناراضی بود و سعی می کند عشق جان و لالی را خراب کند. بین دوست صمیمی و عشق خود، جان چگونه باید انتخاب کند؟...
