CRI Online
 

یادی از روزهای خوش زندگی

GMT+08:00 || 2012-11-27 15:03:30        cri






یکی از عواملی که سبب می شود در سفر به آدم خیلی خوش بگذرد، قدرت دوست یابی و میزان اجتماعی بودن و روابط برقرار کردن افراد است. معمولا اگر جزو آن گروه از آدم ها باشیم که خیلی سخت با دیگران ارتباط برقرار می کنیم، به طور حتم در سفرهای کاری، تحصیلی و یا حتی تفریحی نمی توانیم خیلی از اوقاتمان لذت ببریم. اما برعکس آدم های اجتماعی، با برقراری ارتباط با دیگران، سخت ترین شرایط را برای خودشان به اوقاتی شیرین تبدیل می کنند.

اما، چرا این سوژه را برای گزارش این هفته ام انتخاب کردم! عاملی که سبب شد من به چنین روحیه ای اشاره کنم، روی خوش دو جوان چینی بود که برای گذراندن دوره کارآموزی به مدت یک ماه به رادیو بین المللی چین آمدند.

"ئو تین هاو" با نام فارسی "پیمان" بیست و دو ساله و "یانگ جن هوا" با نام فارسی "نادر" بیست ساله دو جوانی هستند که در سال سوم رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مطالعات و زبان های خارجی در شهر پکن تحصیل می کنند. پیمان و نادر که زادگاهشان استان های شن شی و شان شی است، در دانشگاه با یکدیگر آشنا شده اند و در سفر هشت ماهه خود به ایران، حدود چهار ماه با یکدیگر زندگی کرده اند. بنابراین بسیار با روحیه هم دیگر آشنا هستند. پیمان و نادر با این که در ایران، از وطن و خانواده خود مدتی دور بودند، اما به خاطر برخورد مناسب و اجتماعی بودنشان، توانسته بودند اوقاتی خوش برای خود ایجاد کرده و از بودن در آن جا لذت ببرند و تجربه کسب کنند.

اما، آشنایی این دو دوست جوان با زبان فارسی، و انتخاب آن به عنوان رشته تحصیلی در دانشگاه، مثل بیشتر دانشجوهای دیگر در این رشته ی تحصیلی، کاملا اتفاقی و به قول خودشان شانسی بوده است. پیمان و نادر هر دو می گویند: اولین انتخاب ما برای تحصیل در دانشگاه، زبان آلمانی بود، اما از آن جا که رتبه ی ما برای ورود به دانشگاه و تحصیل در این رشته، کافی نبود، بنابراین مجبور شدیم از میان چند زبان دیگر، زبان فارسی را انتخاب کنیم.

شاید آن ها در مرحله اول به خاطر پایین بودن رتبه خود غمگین بودند، اما حالا پس از گذشت سه سال از تحصیل در این رشته، به این توافق نظر رسیده اند که این شانس خوب آن ها بوده است که توانسته اند این رشته را انتخاب کرده و در آن تحصیل کنند.

شنیدن خاطرات پیمان و نادر در ایران، خالی از لطف نیست. این دو جوان علاوه بر این که در

موسسه ی دهخدا در تهران دوره ی آموزشی خود را گذراندند، توانستند با خلق و خوی خوش خود و ارتباط برقرار کردن با مردم ایران، تعدادی زیاد دوست ایرانی برای خود پیدا کنند. آن ها حتی توانستند با ارتباط برقرار کردن با تعدادی از تاجرها از طریق دوستان، برای خود موقعیت کاری هم ایجاد کرده و به کار ترجمه برای تاجرها و یا کارخانه دارهایی بپردازند که با کشور چین در ارتباط بودند. به گفته پیمان، آن ها حتی با تعدادی از آن ها هنوز هم در تماس هستند.

یکی از خاطرات بامزه و جالب این دو جوان، پیدا کردن فضایی مناسب برای زندگی چند ماهه در شهر تهران است. نادر می گوید: بسیار اتفاقی هنگامی که برای خرید پتو به همراه پیمان و سه دوست دیگر خود به بازار تجریش رفته بودیم، هنگامی که با فروشنده درباره قیمت پتوها صحبت می کردیم، یک زن و مرد سالمند متوجه شدند که ما می توانیم فارسی صحبت کنیم، و این برای آن ها خیلی جالب به نظر رسید، بنابراین رو به فروشنده کردند و از او خواستند تا به ما که از کشور چین آمده ایم و در ایران غریب هستیم، تخفیف بدهد و پتوها را ارزان تر حساب کند. بالاخره ما توانستیم به کمک این زوج سالمند، 5 تخته پتو به قیمت مناسب خرید کنیم.

نادر در حالی که از یاد آوری خاطرات شیرین خود به هیجان آمده، ادامه می دهد: آن زن که خانم نسرین نام داشت، خیلی مهربان بود و برای پیدا کردن خانه به ما خیلی کمک کرد.

پیمان هم با همان هیجان، در ادامه صحبت های نادر می گوید: ما ابتدا به خوابگاه دانشگاه تهران در خیابان انقلاب رفتیم، اما موقعیت زندگی در آن جا برای ما چندان مناسب نبود، بنابراین من و نادر و دو دوست دیگرمان به اسم مهرداد و ساسان به دنبال خانه ای مناسب برای خود بودیم. خانم نسرین که متوجه شد ما به دنبال خانه هستیم، به ما کمک کرد و توانستیم از طریق یک بنگاه معاملات ملکی، یک آپارتمان در محله امامزاده قاسم اجاره کنیم.

آن ها می گویند که روزگار خوشی در محله امامزده قاسم، در طبقه ی دوم خانه ای در کوچه ی یاس، داشتند. جوان ها می گویند: تنها سختی که ما از زندگی در این محله داشتیم، راه دور آن و دور از دسترس بودن از وسایل نقلیه عمومی مثل اتوبوس بود. برای همین ما مجبور بودیم، هر روز با سواری به پایانه ی اتوبوس در تجریش برویم و از آن جا خودمان را با اتوبوس به موسسه ی دهخدا برسانیم. از نظر دوستان جوان چینی ما، سختی راه بیشتر در فصل زمستان نمود پیدا می کرد، چرا که محله ی امامزاده قاسم در شهر تهران، از مناطقی است که معمولا با برف و سوز وسرمای آن رو به رو است. گرچه زیبایی کوه با سفیدی یکدست برف، سختی راه را بر آن ها آسان می کرد.

اما، پیمان ونادر هر دو از غروب این محله یاد می کنند، ساعتی که صدای اذان در محله طنین انداز

می شد و فضایی روحانی به وجود می آورد. پیمان، احساس خود را در این باره چنین ابراز می کند: صدای اذان را خیلی دوست داشتم، احساس می کردم، صدایی از آسمان شنیده می شود و به من آرامش می داد.

نادر هم این صدا را دوست داشت، او که حتی در مراسم ختم یکی از اقوام دوست ایرانی خود در یک مسجد شرکت کرده بود، صدای قاری قرآن را زیبا توصیف کرده و از سفر خود به شهر مشهد و ورود به حرم مطهر امام رضا (ع) نیز یادی می کند و می گوید: وقتی وارد حرم امام رضا شدم، از دیدن جمعیت خیلی تعجب کردم. آدم های زیادی اطراف ضریح بودند! اما من هم خیلی دوست داشتم ضریح را لمس کنم که رنگ طلایی آن بسیار با شکوه بود! برای همین با زحمت بسیار وارد شدم و دستم را به ضریح زدم!

شهرهای مشهد، اصفهان، زنجان، یزد، تفرش و تعدادی از شهرهای شمالی کشور و دیگر مناطق از جمله فضاهایی بودند که این دو جوان در سفر تحصیلی خود موفق به بازدید از آن ها شده بودند و از هر سفر خاطراتی بسیار داشتند. البته این دو جوان خوش ذوق خاطرات خود را به صورت سفرنامه به زبان چینی نوشته اند و امیدوارند که بتوانند آن را به زبان فارسی ترجمه کنند، گرچه فکر می کنند اگر بخواهند آن را به زبان فارسی برگردانند، نمی توانند احساسات خود را به خوبی بیان کرده و دیده ها و تجربیات زیبای خود را به خوبی توصیف کنند!

دوست یابی، یکی از خصوصیات اخلاقی پیمان و نادر است، آن ها هر کدام خاطرات زیبایی از دوستان ایرانی خود دارند. پیمان می گوید: زمانی که برای کار ترجمه به نمایشگاه خودرو رفته بودم، برای این که دوستان بیشتری برای خود پیدا کنم، کارت تجاری ام را بین مردمی که در آن جا بودند پخش کردم.

او ادامه می دهد: در مدت زمانی که در آن جا بودم، با جوانی هفده ساله به نام سیامک آشنا شدم. او به من گفت که بسیار به کشور چین علاقه مند است و آرزو دارد که بتواند به زبان چینی صحبت کند. من هم که در آن دوره به دنبال خانه بودم، چون مدت اجاره آپارتمانمان در محله امامزاده قاسم تمام شده بود، به او گفتم که اگر مایل باشد، من می توانم در خانه اشان به مدت سه ماه زندگی کنم، چرا که این راه خیلی خوبی می شود برای این که تو زبان چینی یاد بگیری و من هم زبان فارسی خود را تقویت کنم. خوشبختانه او هم قبول کرد و من به مدت سه ماه در خانه آن ها که در محله ترمینال جنوب بود، با او در یک اتاق زندگی کردم.

پیمان روزهای خوشی را با سیامک گذرانده، مخصوصا از دست پخت مادر سیامک هم بسیار یاد می کند و می گوید: غذاهایی که مادر سیامک می پخت واقعا لذیذ بود. به گفته پیمان، سیامک حالا در دانشگاه مطالعات زبان های خارجی در استان گوان دونگ چین، تحصیل می کند.

نادر هم یادی می کند از یک خانواده زنجانی که نسبت به او و دوست چینی همراهش مهرداد، مهربان بوده اند. او این طور تعریف می کند: در شهر زنجان برای خرید تابلوی مینیاتور به یک فروشگاه رفتم. در آن جا نمی دانستم کدام تابلو برای خرید بهتر و مناسب تر است، بنابراین از یک دختر خانم که برای خرید کادوی تولد دوستش به آن فروشگاه آمده بود سوال کردم. او من را راهنمایی کرد اما فارسی صحبت کردن ما برای او بسیار جالب بود، برای همین از من شماره تلفن گرفت که با هم دوست باشیم. من شماره خودم را به او دادم ولی فکر نمی کردم که با من تماس بگیرد. ولی او تماس گرفت و ما را برای نوشیدن چای به همراه دوست و استاد پیانوی خود به یک چایخانه سنتی دعوت کرد. پس از آن هم من با خانواده ی او که بسیار مهربان بودند آشنا شدم.

زندگی در محله سی متری جی و آشنایی پیمان با صاحب خانه به اسم بهزاد و دو فرزندش و خوردن غذاهای لذیذ ایرانی که خواهر بهزاد برایشان آماده می کرد، رفتن به باشگاه بدنسازی و دوستی با مرتضی و دوست دیگری که هرگز فلش او را که پر بود از فیلم و موسیقی به او پس نداد! حضور در جمع هنرمندان موسیقی سنتی که نادر صدای خوش سازهای سنتی اش را به خوشی یاد می کند، حضور در زمین های کشت زعفران و به رنگ زعفران شدن جوراب هایش و رفتن به رستوران ها و عاشق شیشلیک شدن و بسیاری دیگراز خاطرات شیرین این جوان چینی از ایران است که همه را با خوشی برای ما تعریف می کند. پیمان هم هنوز خاطرات بسیاری دارد که بازگو کردنش وقت بسیار می خواهد، او هم خاطراتی خوش دارد از دوستانش در سفر به شمال ایران و سه تار زدن و آواز سنتی خواندن مجید، از ترجمه اش در کارخانه ی مقوا سازی و سختی ترجمه ی کلمات تخصصی، از دوستی با خانواده ی بهاره و پریسا و دو پسرش که حالا به سوییس رفته اند و از عاشق زرشک پلو شدن و بسیاری دیگر که ...

وقت تمام است! پیمان و نادر را با خاطرات خوششان می گذارم و خوشحالم که این دو جوان از انتخاب خود پشیمان نیستند!

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید