|
||
GMT+08:00 || 2011-11-30 15:17:54 cri |
قورباغه ای از زمان تولدش داخل چاهی تنگ و باریک زندگی می کرد.
روزی قورباغه به لاک پشتی که از دریای شرق می آمد، بر خورد کرد.
قورباغه با رفتاری خود پسندانه گفت:«آه، من چقدر خوشبختم! وقتی خوش و سر حالم کنار چاه بازی می کنم، وقتی حوصلۀ بازی ندارم، داخل چاه با آسودگی استراحت می کنم.
هم جایی برای آب تنی کردن و هم فضایی برای قدم زدن دارم. واقعا که چقدر راحتم.» سپس بلافاصله به کرم ها و بچه قورباغه های دیگر اشاره کرد و گفت:«آنها کی به پای من می رسند؟» سپس اندکی مکث کرد و به لاک پشت گفت: «تو چرا نمی آئی داخل چاه که باهم بازی کنیم؟»
لاک پشت دریای شرق فکر کرد که برود و داخل چاه را ببیند. اما وقتی که خواست وارد چاه شود پایش به لبۀ چاه گرفت، سرش را تکانی داد و از رفتن به داخل چاه منصرف شد.
قورباغه وقتی این وضعیت را دید با ناراحتی گفت:«ببینم مگر جائی که تو زندگی می کنی از انیجا بهتر است؟»
لاک پشت پاسخ داد:«دریا بزرگ است. عرضش از هزاران کیلومتر هم بیشتر است. نمی شود آن را توصیف کرد. عمقش را هم همین طور! پیش از این، یک بار در روی زمین سیل آمد. ولی حتی یک قطره آب هم به دریا اضافه نشد. بعدها زمین دچار خشکسالی شد، اما حتی یک قطره هم از آب دریا کم نشد. بنابراین هیچ فرقی نمی کند که چه اتفاقی بیفتد. همیشه دریا
بی انتها و بی کران است. امواج آن بزرگ و سهمگین است. من با سرخوشی داخل دریا زندگی می کنم.»
قورباغه وقتی این حرف ها را شنید دهانش از تعجب باز ماند و خجل شد و احساس کرد که دانش او بسیار اندک و سطحی است.
در فرهنگ چین، این داستان مثلی شده است برا ی افراد کوته نظر و کم خرد.
اصل این داستان در کتاب«جوان زه» به شکل افسانه ثبت شده است.
© China Radio International.CRI. All Rights Reserved. 16A Shijingshan Road, Beijing, China. 100040 |