|
||
GMT+08:00 || 2011-11-21 16:17:04 cri |
حدود دو قرن پیش از میلاد، پیرمردی در ناحیۀ شمال چین زندگی می کرد. روزی اسب این پیرمرد گم می شود. همسایگان از شنیدن خبر گم شدن اسب او متاسف می شوند و برای ابراز همدردی به خانه اش می روند. اما در چهرۀ پیرمرد اثری از غم و اندوه دیده نمی شود. او می گوید:«مهم نیست که اسب من گم شده است. شاید گم شدن آن حکمتی داشته باشد.» همسایه ها در حالی که سخت از سخنان پیرمرد متعجب شده اند به خانه های خود بازمی گردند. پس از گذشت چند ماه اسب گم شده به همراه چند اسب دیگر بازمی گردد. همسایه ها به محض شنیدن این خبر، با خوشحالی به خانۀ پیرمرد می روند و به او تبریک می گویند. اما او مجددا عکس العمل خاصی از خود نشان نداده و می گوید:«این مسئله که من بدون رنج و زحمت و به آسانی و به صورت رایگان آن را به دست آورده ام، خوشحالی ندارد. چه بسا که این مسئله باعث بدبختی من شود.»
تنها پسر این پیرمرد، بسیار به اسب سواری علاقه مند بود. روزی هنگام سواری از اسب می افتد و پایش می شکند. همسایه ها به سراغ پیرمرد می روند تا او را تسلی دهند. اما پیرمرد در کمال خونسردی می گوید:«استخوان پایش شکست که شکست. شاید این مسئله بعدها به نفع ما باشد.»
همسایه ها با شگفتی گفته های پیرمرد را می شنیدند. آنها این بار هم نتوانستند درستی یا نادرستی سخنان پیرمرد را درک کنند. سال بعد در آن منطقه جنگی در می گیرد. اکثر جوانان به جبهه های جنگ اعزام شده و تعدادی بسیاری از آنان کشته می شوند. اما از آنجا که یک پای پسر این پیرمرد آسیب دیده بود و می لنگید، به منطقۀ جنگی اعزام نشده و زنده می ماند. در این هنگام است که همسایه ها به عمق گفته های پیرمرد پی برند.
مثل فوق که برگرفته از یک داستان است، توصیه به تحمل در برابر ناملایمات زندگی و مغرور نشدن در هنگام سعادت و خوشی زود هنگام است. قسمت اول این مثل یعنی توصیه به تحمل در ناملایمات زندگی یادآورآن ضرب المثل معروف فارسی است که می گوید « پایان شب سیه سپید است»
© China Radio International.CRI. All Rights Reserved. 16A Shijingshan Road, Beijing, China. 100040 |