CRI Online
 
داستانهای مردمی

سایه کمان توی لیوان شراب

در دوره امپراطوری چین قرن سوم تا پنجم میلادی شخصی بود به نام "له گوان" که حکمران منطقه "خه نان " بود. او دوستی داشت که گاهی برای نوشیدن شراب و گپ زدن به خانه وی می آمد.

مدتی بود که آن دوست به منزل له گوان نیامده بود لذا له گوان شخصی را به سراغ او فرستاد تا از وضعش با خبر شود و خبر یافت که دوستش بیمار شده است. له گوان پس از اطلاع از بیماری به سراغ او رفت و هنگام عیادت از او متوجه شد که دوستش واقعا مریض است،لذا از او سوال کرد که چه ناراحتی دارد،دوستش جملاتی مبهم و سخنانی در هم گفت و با همه کوششی که کرد نتوانست علت بیماری خود را توضیح دهد.

له گوان سوال خود را چند بار تکرار کرد و سر انجام علت بیماری را دریافت،بدینگونه که وی روزی که در منزل دوستش له گوان مشروب می نوشیده است هنگامیکه لیوان شراب خود را بلند می کند که بنوشد ناگهان در داخل لیوان چشمش به ماری در حال پیچ و تاب خودرن می افتد، با دیدن آن مار فوق العاده می ترسد و خود را می بازد و تصور می کند بوی چیز گندیده ای مستقیما در گلویش می پیچد،حالت استفراغ به او دست می دهد،می خواهد لیوان را زمین بگذارد ولی به علت حضور اشخاص دیگر از این کار منصرف می شود و در ضمن رویش نمی شود که موضوع را بیان کند،ناگزیر لیوان شراب را تا آخر می نوشد و پس از نوشیدن شراب احاس ناراحت کننده ای به او دست می دهد و پس از باز گشت به منزل بیمار می شود.

مسئله واقعا شگفت آور بود و بیماری عجیب.له گوان در حالیکه به سخنان دوست بیمارش گوش می داد با خودش فکر کرد که در داخل لیوان شراب چگونه می تواند ماری جابگیرد؟اصلا این کار امکان ندارد،پس آن چیز که دوستش در لیوان دیده چه بوده است.

به محض ورود به منزل به سالن خانه رفت و جواب مسئله را پیدا کرد. له گوان فرستاد دوستش را به منزلش آوردند و پس از ورود او را به سالن خانه برد و از او خواست که در همان محلی که قبلا نشسته بود بنشیند و سپس لیوانی را پر از شراب کرد و به دستش داد.

اما دوستش با سابقه ای که داشت از گرفتن لیوان و نوشیدن آن خودداری کرد.له گوان به دوستش گفت من به تو نمی گویم که مشروب بخور فقط از تو می خواهم که به هیولای داخل لیوان نگاه کنی. دوستش وقتی به داخل لیوان نگاه کرد همان مار را دوباره دید.

له گوان شروع کرد به قهقهه خندیدن و در حالیکه به کمان روی دیوار اشاره می کرد گفت: دوست من این کمان است که خود را به عنوان مار جا زده است.

مرد وقتی سر خود را بلند کرد و کمان روی دیوار را دید متوجه شد که مار توی لیوان انعکاس تصویر کمان بوده است. دوست له گوان وقتی موضوع را فهمید با خوشحالی تمام شورع به خندیدن نمود و دیری نگذشت که بیماری او بهبود یافت. مثل ناشی از این داستان در مورد ترس و وحشتی به کار می رود که از شک و تردید بیجا ناشی شده باشد. خود داستان در کتاب تاریخ چین که در قرن هفتم میلادی تنظیم شده به ثبت رسیده است.


1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68