CRI Online
 
داستانهای مردمی

داستان شاعر چو یوان

مردم چین روز پنجم به تقویم کشاورزی چین نوعی خوراک با نام "زون زی" می خورند. "زون زی" با برگ بامبو و برنج درست مس شود. ترتیب که درون برگ بامبو برنج و گوشت می گذارند و پیچند، بعد می پزد و مناسبت خوردن این خوراک در آن روز معین آن است که در چین شاعری بوده است به نام " چو یوان" ( 330 با 278 قبل از میلادی) اهل مملکت " چو" در دوره " ممالک جنگی" (475 تا 221 قبل از میلادی) وی مدتی در مملکت چو به عنوان وزیر اعظم خدمت کرد و نسبت به امپراطور بسیار وفادار بود.

بعد مورد حسد و تهمت بداندیشان قرار گرفت و امپراطور بی تحقوق و رسیدگی او را از وزادت براداشت. چو یوان مخت غمگین و افسرده شد . شروع کرد در کنار رودخانه " می لو" در استان " هو نان" امروزی مسافرت کردن و پیوسته شعر سرودن تا روزی رسید که از زندگی خود بکلی ناامید و مایوس گردید و خود را به رودخانه انداخت و غرق شد .

این واقعه در روز پنجام از ماه پنجام اتفاق افتاد. چون مردم بسیار به او علاقه داشتند و می ترسیدند که ماهیهای رودخانه جسد او را بخورند خوراک زون زی را که شرح دادیم درست کردند و به آب رودخانه انداختند تا ماهیان آن خوراک را رخورند و به جسد شاعر آسیب نرسانند.

امروزه معمولا موقع خوردن این خوراک، بخصوص اگر در حضور افراد غیر جینی باشد،از چویوان شاعر و سرگذشت او یاد می کنند. حفظ صلح موجائی ( 467 تا 376 قبل از میلاد) یکی از فیلسوفان بزرگ چین است. از نظرات مهم او حفظ صلح و عدم حمله به دیگران بود.سلای موجائی شنید درمملکت " جو" مردی به نام " گون شوبا" سلاحی اختراع و از آن به فرانوانی تهیه کرده است و می خواهد به کشور او ( یعنی مملکت سون) حمله کند.

موجائی به مملکت " جو" رفت و در مقابل امپرطور آن کشور با " گون شوبان" در مورد جنگ و سلاح اوبحث شکست دهد، ولی موجائی دلیهای او را نک به یک رد کرد و گفت خط دفاعی مملکت سون شکست ناپذیر است و سلاح تو کاری از پیش نمی برد. امپراطور چو فرمان داد که آن دو در برابرش تخرین و سلاحهای خود را آزمایش کنند، بدینگونه که گون شواپبان با سلاح جدید خود حمله کند و موجائی بابند پارچه ای دفاع نماید.

آن دو یازده بار حمله و دفاع کدرند. سلاحهای گون شوبان تمام شد ولی نتوانست موجائی را شکست دهد، با آن حال رو به امپراطور و گفت: من برای در هم شکستن حریف شیوه خاصی دارم. اما به موجائی نمی گویم. موجائی فوراً جواب داد درست است، منتهی من می دانم آن شیوه چیست اما اظهار نخواهم کرد.

امپراطور پرسید معنی این سخنان چیست. موجائی جواب داد او می خواهد مرا بکشد، ولی نمی داند که سیصد نفر از شاگردانم اکنون در بالای دیوار پایتخت مراقب حال من هستند. امپراطور پس از این مذاکرات صلح دید که از حمله به کشور " سون" صرف نظر کند.


1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68