در چین باستان مردی به نام یویانگ با همسرش که زنی بسیار باهوش بود زندگی می کرد. یویانگ روزی هنگام رسیدن به خانه قطعه طلایی پیدا می کند و آن را با خوشحالی به خانه می برد. زن که فکر می کرد همسرش آن طلا را برای او خرید کرده خیلی خوشحال شد اما وقتی اصل ماجرا را فهمید بسیار ناراحت شد و از همسرش خواست طلا را از همان جا که برداشته ببرد تا صاحبش آن را پیدا کند. یویانگ که بسیار شرمنده شده بود تصمیم گرفت برای تحصیل به جایی دور برود. او به مدت یکسال خانه را ترک کرد اما هنوز تحصیلاتش را به اتمام نرسانده بود که به خانه بازگشت. اما این بار هم با سرزنش همسرش رو به رو شد…
ادامه داستان را همین جا بشنوید…