CRI Online
 

فصل كوتاه یك شاخه گرمسیری

GMT+08:00 || 2013-03-05 14:27:33        cri






عصرهای پنج شنبه می آمد؛ با یك بغل ورقه های در هم و بر هم كه حاصل یك هفته كارش با متون كهن بود. نوشته های مولانا را دوست داشت و با دقت آن ها را می خواند و فیش برداری می كرد. می گفت پایان نامه اش را درباره صور خیال در آثار مولوی انتخاب كرده و روی آن كار می كند. شیفته مولوی شده بود و اغلب به او فكر می كرد. پژوهش های من درباره مولوی را در كتاب خانه دانشگاه دیده بود و حالا هفته ای یك روز به دفتر كارم

می آمد و می خواست كمكش كنم.

گفتم: "من حالا دیگر به مولوی فكر نمی كنم."

گفت: "پس به كی فكر می كنی؟"

گفتم:"مگر قرار است آدم حتماً به كسی فكر كند؟"

گفت: "چه می دانم، لابد تو درست می گویی."

اصراری برای تحمیل ایده هایش نداشت. وقتی می دید با بعضی از ایده هایش مخالفم، كوتاه می آمد و بعد هم اصلا بی خیال می شد. با این حال، دوست داشت هر از گاهی بعد از موضوع پایان نامه اش، ایده های تازه اش را پیش بكشد و اگر فضای بین ما اجازه داد، راجع به آن ها صحبت كنیم. معمولا حرفی برای گفتن داشت. از مسایل كوچك روزمره شروع

می كرد تا می رسید به بحث های پیچیده فلسفی كه آخر سر حوصله هر دو تایمان را سر

می برد و بعد چشمكی می زد و می گفت: "ول كنیم این حرف های بی سرانجام را."

می گفتم: "من موافقم." و لبخند می زدم.

خنده را كه در صورت من می دید، خودش هم می خندید و در ادامه آن روز ما دیگر بحث نمی كردیم و كم تر حرف های جدی می زدیم و بیش تر جمله های تكراری را برای چندمین بار برای هم دیگر تكرار می كردیم تا هوا تاریك می شد و می گفت: "حالا باید من را تا سر خیابان خوابگاه برسانی."

می گفتم: "خب! زودتر به فكر تاریكی می افتادی و ختم جلسه را اعلام می كردی!"

می گفت: "وقت پایان جلسه همین الان است."

حالت های شوخی و جدی در لحنش در هم آمیخته بود و نمی شد فرقی بین آن ها در حرف هایش یافت. وقتی به سر خیابان خوابگاه می رسیدیم، می گفت: "همین جا ترمز كن."

انگار از دستور دادن هایش در آن حالت های مابین شوخی و جدی خوشم می آمد.

می گفتم: "چشم"

وقتی پیاده می شد، در ماشین را آرام می بست و فقط در یك جمله كوتاه و مختصر

می گفت: "به سلامت."

در بقیه روزهای هفته، هر از گاه به كار ها و رفتارهای او فكر می كردم، اما هر چه به پایان هفته نزدیك می شدم، دنیای پر راز و رمزش بیش از پیش ذهنم را به خود مشغول

می كرد. هر چه تعداد دیدارهای هفتگی ما زیادتر می شد، او كم تر از خودش حرف می زد. بیش تر سعی می كرد درباره موضوعاتی با هم حرف بزنیم كه به مسایل حاشیه ای

زندگی امان مربوط بود. مثل اتفاقات روزمره در محل كار یا تحصیل.

انگار یك قرارداد نا نوشته بین ما بود كه نمی گذاشت ما از گذشته همدیگر با خبر باشیم. به مرور كنجكاوی های ما در این باره هم از بین رفت و رضایت دادیم به همان دیدارهای هفتگی كه هر دو معتقد بودیم برای تسكین روح خسته و بی قرارمان مفید و مناسب است. حالا دیگر دیدارهای ما منظم شده بود. عصرهای پنج شنبه با یك بغل نوشته و یك شاخه سوسن چشم سیاه می آمد.

نمی دانم از كدام گل فروشی آن را می خرید كه همیشه تازه بود و طراوت خاصی داشت. یكی دو ساعتی درباره نوشته ها و تحقیقات جدیدش حرف می زدیم و باز هم همان عادت های همیشگی مان تكرار می شد.

آن روز هم او را تا سر خیابان خوابگاه رساندم. وقتی پیاده شد، طبق معمول در ماشین را آرام بست و گفت: "به سلامت."

سر تكان دادم. او چند قدمی رفت، اما به یكباره برگشت. سابقه نداشت بعد از پیاده شدن از ماشین در سر خیابان خوابگاه با هم حرف بزنیم.

جلوتر آمد. گفت: "شاید این هفته بروم شهرمان. اگر نیامدم نگران نباش." و برگشت دست تكان داد و رفت.

دیگر هرگز نیامد و حالا چند سال از آخرین دیدارمان می گذرد. تنها نشانی كه از او داشتم مربوط به عنوان پایان نامه اش بود كه می گفت، صور خیال در آثار مولانا است. وقتی از مسوولان دانشگاه محل تحصیلش درباره آن پرسیدم، گفتند: همچین عنوانی در آن دانشگاه اصلا ثبت نشده است. اصرار كردم مشخصات نامش را هم چك كنیم. معلوم شد دختری به نام فرانك انصاری، اصلا در آن دانشگاه درس نخوانده است.

مسوول بایگانی دانشگاه پرسید: "مطمئنی عنوان پایان نامه همین بوده؟"

گفتم: "نه."

گفت: "نام دختر را چی؟"

گفتم: "آن را هم مطمئن نیستم."

خنده كوتاهی كرد و گفت: "باز هم می خواهی بگردی؟"

گفتم: "نه."

گرد و خاك برخاسته از جا به جایی پرونده های قدیمی را به سوی نامعلومی فوت كرد و گفت: "از این اتفاق ها پیش می آید. موضوع را جدی نگیر."

از او تشكر كردم و به دفتر كارم برگشتم.

می خواستم همه چیز را فراموش كنم و تصور كنم كه همه آن دیدارها می توانسته خیالی باشد، اما دیدن شاخه گل خشكیده سوسن چشم سیاه در گلدان بالای كتاب خانه مانع از آن شد كه همه آن لحظه ها را خیالی فرض كنم.

علی الله سلیمی: نویسنده، منتقد، روزنامه نگار

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید