CRI Online
 

بهارانه سعدی

GMT+08:00 || 2014-05-23 21:27:02        cri

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد

کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار

همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

آستین بر دست پوشید از بهاربرگ شاخ

میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین

باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم

زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین

نوبهارازغنچه بیرون شد به یک تو پیرهن

بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین

این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن

یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین

بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند

گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین

گرسرش داری چو سعدی سربنه مردانه وار

با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید