CRI Online
 

همه دلهره های یک سفر

GMT+08:00 || 2013-05-30 20:10:21        cri
نمی دانم هر کسی که می خواهد سفر کند دچار تشویش و دلهره و یک نوع خاص اما قشنگی از استرس می شود یا فقط من هستم که همیشه در آستانه سفرم این احساس را دارم؛ میزان این احساس هم بستگی مستقیم دارد به فاصله نقطه آغاز تا نقطه پایان سفر.

به هیچ عنوان هم ربطی به سن و سال و نوع نگرش ندارد، خوب یادم هست که حتی وقتی خیلی بچه بودم و همه مسوولیت ها به گردن مادر و پدرم هم بود همیشه حداقل یک شب پیش از سفر به هیچ عنوان نمی توانستم بخوابم، یعنی در واقع آن زمان شب پیش از سفر نقطه آغاز دلهره های من بود...

دقیقا یادم است که این دلهره از صبح فردا که قرار بود سفر آغاز شود ادامه پیدا می کرد، میلی به خوردن صبحانه نداشتم، با اصرار مادرم لقمه ای نان یا کیک یا هر چیزی که فقط او را راضی کند که من چیزی خورده ام با بی میلی قورت می دادم و راهی سفر می شدیم، اما دلهره همچنان ادامه داشت؛ دقیقا سوار ماشین که می شدیم و به سمت مقصد حرکت می کردیم نیم ساعتی از شروع سفر نگذشته بود که مدام می پرسیدم: بابا کی می رسیم؟ مامان چقدر دیگه مونده؟ بابا کیا اونجا هستن؟ مامان چقدر می مونیم؟ و هزار تا سوال دیگر، با این حال این دلهره ها وقتی به مقصد می رسیدیم و آن جایی را که قرار بود در آن مستقر شویم پیدا می کردیم همه این دلهره ها تبدیل به یک اشتیاق تمام نشدنی می شد، اشتیاق ادامه سفر البته اشتیاقی که پس از این سوال و جواب ها و دلهره ها شروع می شد؛ سوال هایی که هیچ وقت در هیچ سفری به پایان نرسید تا زمانی که خودم یادم گرفتم مسیر را علامت گذاری کنم، مثلا وقتی که به یک باغ انگور می رسیدیم که کنار آن یک پمپ آب و استخری بزرگ بود قطعا نیمه راه بودیم، نیازی به پرسیدن سوال نبود، یا وقتی که به دو راهی کوچکی می رسیدیم که هر دو طرف آن درخت پر بود کمتر از یک ساعت مانده بود که برسیم و خیلی دیگر از این نشانه ها.

وقتی به سنی رسیدم که دیگر باید همه مدیریت سفر را خودم بر عهده می گرفتم اوضاع اما پیچیده تر شد، من هنوز احتیاج داشتم استرس هام را با کسی قسمت کنم اما شرایط من را به سمتی می برد که باید خودم همه مسوولیت ها را به عهده می گرفتم و از نظر من این واقعا غیرمنصفانه بود!

نخستین سفری که خودم با مسوولیت خودم و بدون پشتوانه خانوادگی رفتم پنج سال پیش بود، راه دوری نرفتم و با یکی از اقوام این سفر را تدارک دیدیم، مطمئن بودم همه چیز درست به پیش می رود و همه چیز رو به راه می شود اما استرس از یکی دو روز پیش از سفر که همه چیز قطعی شده بود جان من را در بر گرفت؛ درست یادم است که شب پیش از سفر خیلی بد خوابیدم در حقیقت اسم آن را خواب نمی شود گذاشت حالتی بود میان خواب و بیداری...

به هر حال الان هم در این سرزمینی که فرسنگ ها دور از خاک میهنم است، بین این همه دوستان خارجی که البته در خیلی موارد از آن ها آموخته ام اما هنوز هم استرس ها و دلهره های سفر را کنار نگذاشته ام و کافی است سخنی از یک مسافرت هر چند کوتاه به سراغم بیاید تا دلهره ها شروع شد؛ با این حال با خودم فکر می کنم که چه دلهره ای شیرین تر از دلهره یک سفر؟!

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید