CRI Online
 

خاطرات روز هفتم سفر در چین

GMT+08:00 || 2009-10-30 11:18:16        cri
امروز روز پنجشنبه 29 اکتبر برابر با 7 آبان ماه 1388 خورشیدی که یک روز برای من بود می باشد. یک سال گذشته من در چنین روزی در سال گذشته با همسر مهربان ازدواج کردم که فکر کنم خوشبختی من با همسرم در آشنایی قبلی و عشق واقعی می باشد و اکنون در اولین سالگرد در کنار ایشان نیستم. از صمیم قلب برایش تبریک می گویم و برای تمامی شنوندگان و جوانان عزیز آرزوی چنین خوشبختی می کنم.

به هر حال، از مسایل شخصی دور باشم و وقت شما را زیاد نگیرم.

بعد از خوردن صبحانه که اشتهای زیادی هم نداشتم با لباس محلی ساعت 8 و 50 دقیقه به طرف دیوار بزرگ چین حرکت کردیم و طول زمان سفر ما به مقصد حدود یک ساعت و نیم بود و من کمی خسته بودم و در بین راه کمی خوابیدم و بچه های همراه از من چندین عکس گرفتند، چون من هم از ایشان موقع خواب گرفته بودم.

بالاخره به محل رسیدیم. هوا خیلی سرد بود و همه کارکنان چینی می لرزیدند. آقای مهران هم سیگار کشید. من هم به او گفتم اگر سردت است، دو تا لای انگشت بگذار تا گرم بشوید. بر خلاف آنها من و دو نفر از برندگان دیگر که از منطقه سردخیز جهان آمده بودیم این سرما برای ما می چسبید.

به گفته چینی ها اگر هر کسی به چین سفر کند و از دیوار چین دیدن نکند انگار چین را ندیده. بعد از گرفتن کلی عکس از خود و توریست هایی که به آنجا آمده بودند از لباس های محلی من خوششان آمده بود و با من روی دیوار چین عکس می گرفتند.

در بین راه آقای مهران افسانه ای قدیمی در مورد دیوار چین نقل کرد. افسانه اینطور بود که در ساختن این دیوار کارگران زیادی کار می کردند و این کار اجباری بود. وقتی می مردند در داخل همان دیوار دفن می کردند. روزی یک زن و شوهری که به تازگی ازدواج کردند برای کار کردن روی دیوار فرستاده شدند. زن آن مرد زیبا بود و امپراطور وقت از آن زن خوشش آمده بود و به وی گفته بود که باید با او ازدواج کند که زن از دستور امپراطور سر باز زد. تا اینکه شوهر آن زن به دلیل سختی کار مرد و امپراطور از این فرصت کرده و دوباره به زن گفت که باید با او ازدواج کند.

طبق رسم چینی ها وقتی کسی از خانواده می میرد ماننده همسر، پدر یا مادر چهل و نه روز عزاداری می کنند و زن چهل و نه روز از امپراطور اجازه گرفت که در سوگ همسرش عزاداری کند. در طور این مدت بر اثر ناله و فغان زن قسمتی از دیوار چین که زن در آن قسمت نشسته بود فرو ریخت و زن مرد. (پایان افسانه)

تا اینکه به محلی رسیدیم که به گفته چینی ها اگر کسی روی دیوار چین به آن نقطه نرسد مرد نیست. بالاخره به آن نقطه رسیده و مرد شدیم.

بعد از بازدید از دیوار چین برای صرف ناهار رفتیم. رستوران نزدیک سازمان رادیو بین المللی چین بود. بعد از خوردن ناهار که آخرین ناهار دسته جمعی با شنوندگان دیگر بود و کمی برایم ناراحت کننده بود به طرف رادیو بین المللی رفتیم.

بعد از گرفتن چندین عکس در سالن های سازمان به محل بخش فارسی که با بخش پشتو در یک محل بود رسیدیم و مورد استقبال خانم ژاله، خانم رویا، خانم آرزو، خانم هما که اسمش را من انتخاب نمودم و آقای حمید خبرنگار قبلی رادیو در تهران بود قرار گرفتم. مثل همیشه کارکنان شرمنده ام کردند و یکی دیگر برای تهیه کرده بودند. من هم امضای آنها را با نام فارسی ایشان روی هدیه گرفتم و این برایم خیلی با ارزش بود.

بعد به اتاق مصاحبه رفته و مصاحبه توسط آقای مهران و گرفتن چند عکس به بخش برگشتیم و بعد از صحبت کردن با کارکنان به نوشتن خاطره امروز مشغول شدم. بعد منتظر آمدن شیفت بعدی کارکنان شدم که آقای نادر رییس بخش فارسی و آقای بائی تشریف آوردند. بعضی از کارکنان هم به خانه رفتند. حالا منتظر خانم ژاله هستم که سی دی رژه شصتمین سالگرد تأسیس جمهوری خلق چین را برایم بیاورد و من زیاد مزاحم ایشان نباشم.

موفق باشید.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید