چیزی به من نزدیک نیست

روزهایی كه داره میگذره روزهای خاصی هستن و البته مثل باقی روزها برام مهم نیستن خیلی، نمیدونم چی میخواد

بشه ولی طبق فرمول جدیدم ،( هرچه پیش آید خوش آید ماكه خندان میرویم)... من روزای نا امیدی رو به چشمام دیدم

اما بلند شدم و تكوندم پیرهن،یه كوه هم دیدم جلو رام اما ازش یه روز رد میشم...

اگه میخوای تو زندگی بجنگی برا خودت بجنگ، ولی اگه قراره برا كسی بجنگی ببین طرفت حتما ارزششو داشته باشه

براش خنجر بخوری... چند روز پیش یكی از رفقایی كه رفاقتو رفتش تا ته واسه همینم بهش ترفیع دادن یه مسیج برام

فرستاد كه این پائین مینویسمش، خودم خیلی دوسش دارم و فكر میكنم كه توصیف كوچكی باشه از دنیای این روزای من...

هربار كودكانه دستی را گرفتم،گم شدم...

آنقدر كه درمن هراس از گرفتن دستی هست،ترس از گم شدن نیست...