CRI Online
 

دیدگاه متفاوت دو مادر نسبت به فرزند

GMT+08:00 || 2010-06-19 20:40:13        cri
عزیزان و علاقه‌مندان برنامه رنگین کمان سلام عرض می کنم. داستان این هفته که دیدگاه متفاوت دو مادر نسبت به فرزندان خود که یکی شیرخوار و دیگری در اوج جوانی است را در دو بخش برایتان آماده کرده‌ایم که بخش اول آن را به اتفاق می شنویم. امید آن که مورد پسندتان واقع شود.

مادری 25 ساله، فرزندی شیرخوار دارد که یک سال بیشتر از عمر او نمی گذرد. روزی او با مادر میان سالی که حدود 52 سال دارد و پسرش تحصیلات عالی خود را به اتمام رسانده و به کاری مشغول است، برخورد نمود.

مادر جوان، با حالتی گرفته و ناراحت، به بیان مشکلات خود پس از به دنیا آمدن پسرش پرداخت. او خطاب به مادر 52 ساله گفت:

« نمی‌دانستم بزرگ کردن بچه اینقدر سخت و طاقت فرساست! پس از به دنیا آمدن فرزندم، تمام زندگی من دگرگون شده و مثل سابق نیست. هر روز باید تمامی نیازهای او از خوراکی گرفته تا اسباب‌بازی و کتاب داستان را فراهم کنم. پسرم فقط بهترین ها را می‌خواهد و تمام نیرو و انرژی من، صرف برآورده کردن خواسته‌های او می شود. در همۀ لحظات باید دل نگران خوراک، پوشاک، سلامت و روحیۀ فرزندم باشم و تمام دار و ندار خود را برای شادی و سلامت پسر یکساله ام اختصاص دهم.»

مادر جوان با افسردگی ادامه داد:

«زندگی روزمره خود را فقط می‌توانم با یک واژه توصیف کنم: خستگی!!

پسرم هر شب، سه بار جای خود را خیس می‌کند و یک بار هم باید به او شیر بدهم. قبل از به دنیا آمدن او، هر شب خوب می خوابیدم اما دیگر نمی‌توانم یک لحظه پلک هایم را روی هم بگذارم و کمبود خواب دارم.

پسرم روزها، مدام به من می چسبد و لحظه‌ای مرا رها نمی کند. با آنکه راه افتاده است و می‌تواند به تنهایی قدم بردارد، اما هنوز هم وقتی بیرون از خانه هستیم، اصرار دارد که بغلش کنم. این برای من بسیار دشوار است. به نظر من، یک بچه شیرخوار، مشکلات بیشتری نسبت به بچه بالغ و دانشگاهی دارد!!»

سپس با چهره ای غمگین، رو به مادر میانسال کرده و گفت:

«یکی از چیزهایی که مرا به شدت آزار می‌دهد این است که در اکثر مواقع سعی می‌کنم خوشمزه ترین غذاها را برای پسرم آماده کنم. اما او حتی لب هم به آن غذا نمی زند. پیش از این، فرصت داشتم که در اوقات فراغت خود، در کوچه و خیابان قدم بزنم و یا به مطالعۀ کتاب و گوش دادن به موسیقی بپردازم. وقت من کاملاً آزاد بود و هر کاری که دوست داشتم، انجام می دادم، اما الان بیش از حد گرفتارم و اصلاً وقت آزاد ندارم. بچه، نه تنها فضای روحی، بلکه کل فضای زندگی مرا پر کرده و به محور زندگی من تبدیل شده است. در حال حاضر فقط یک آرزو دارم و آن هم بزرگ شدن هر چه زودتر پسرم می باشد!!»

شنوندگان عزیز دنباله این داستان شیرین و شنیدنی را هفته آینده با شما عزیزان پی می گیریم. تا آن زمان، بدرود.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید