![]() |
![]() |
|||
![]() |
|
![]() |
||
![]() |
||
![]() |
||
|
||
![]() |
||
![]() |
GMT+08:00 || 2010-04-21 15:23:14 cri | ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
زمستان ها مادرم از فشار سرمازدگی پاهایش نمی توانست راه برود، اما دریغش می آمد یک جفت کفش نو برای خودش بخرد. همیشه کفش های کهنۀ خاله ام را می پوشید. خیلی دلم می خواست برای مادرم یک جفت کفش نو بخرم. در سال ورودم به دانشگاه، تصمیم گرفتم در آخر سال یک جفت کفش نو برای مادر بخرم.
پس از یک سال صرفه جویی و حقوق ماهانۀ دانشجویی، بالاخره توانستم پولی را که برای خرید یک جفت کفش چرمی نو لازم داشتم پس انداز کنم.
به یک فروشگاه کفش رفتم. صاحب مغازه یک زن میانسال بود. به او گفتم که می خواهم یک جفت کفش برای مادر بخرم. زن از من اندازۀ پای مادرم را پرسید. در آن لحظه زبانم بند آمد. زیرا هیچ وقت به اندازۀ کفشی که مادرم می پوشید توجه نکرده بودم. چاره ای نداشتم. بالاخره به هر ترتیبی بود، قد و وزن تقریبی مادرم را به او گفتم و صاحب مغازه خودش برای مادرم یک جفت کفش انتخاب کرد. وقتی به خانه رسیدم، مادرم از دیدن کفش های نو خیلی خوشحال شد. واضح بود که خوشحالی اش به خاطر خود کفش نیست، بلکه از این خوشحال بود که پسری دارد که به فکر او است. مادرم کفش نو را امتحان کرد، اما برایش خیلی کوچک بود. خیلی زود دلسرد شدم. پاهای مادرم در اثر کار سخت و طولانی، پهن و زمخت و بزرگ شده بود و زخم و شکاف زیادی داشت.
مادرم از شکل پاهایش خجالت زده به نظر رسید، اما خیلی زود چهره اش از شادی درخشید. او گفت: بعد از ازدواج با پدرت، هیچ وقت نتوانستم هدیه ای برای مادرم بخرم. این کفش برای او خیلی مناسب است.
روز بعد مادرم بعد از صبحانه کفش های جدید را برداشت و به خانۀ مادرش، یعنی مادربزرگ من، رفت. آشکارا از زمانی که خودش کفش را پوشیده بود، خوشحال تر به نظر می رسید.
© China Radio International.CRI. All Rights Reserved. 16A Shijingshan Road, Beijing, China. 100040 |