مهارت شما چیست؟

روزی گروهی از مردم در انتظار دریافت ویزا، جلوی سفارت یک کشور خارجی در پکن صف ایستاده بودند. بعضی از آنها برای تحصیل می خواستند به آن کشور بروند، بعضی برای تجارت و بعضی برای دیدن اعضای خانواده یا گردش و تفریح قصد سفر به آن کشور خارجی داشتند.

یکی از مردمی که در صف بودند مرد ثروتمندی بود که پولش از پارو بالا می رفت و آن را مثل آب خوردن خرج می کرد و یکی دیگر پیر زنی از دهکده ای دور در استان شان شی آمده بود. مرد ثروتمند چند بار برای گرفتن ویزا به این سفارتخانه آمده بود، اما سفیر درخواست او را رد کرده بود. آخرین بار که برای گرفتن ویزا به این سفارتخانه آمده بود، سفیر از او پرسیده بود که چه مهارتی دارد. مرد ثروتمند بعد از چند دقیقه فکر کردن، جواب داده بود که هیچ مهارتی بلد نیست. او در دهه های گذشتۀ عمرش غیر از پول در آوردن هیچ کار دیگری نکرده بود. این دفعه که دوباره به سفارتخانه آمده بود، امیدوار بود که سفیر بتواند او را بشناسد و به خاطر مراجعه های مکررش به آنجا و تلاش زیادش درخواست ویزایش را قبول کند.

او از پیر زنی که جلویش ایستاده بود، پرسید:

تو زبان انگلیسی بلدی؟

پیر زن جواب داد که بلد نیست.

مرد ثروتمند دوباره از پیر زن پرسید: تو چه تخصصی داری؟

پیر زن جواب داد: من در تمام زندگی ام مشغول کار روی مزرعه و مواظبت از بچه هایم بودم. نمی دانم تخصص چیست.

مرد ثروتمند با او همدردی کرد و به او گفت: پس حتماً خیلی بعید است که ویزا بگیری.

پیر زن گفت: اما من یک مهارت دارم. در دهکدۀ ما همه من را می شناسند. اگر جوان ها موقع ازدواج یا بزرگ ترها برای جشن تولد بچه هایشان از من صنایع کاغذ بری برای تزیین پنجره های خانه شان بخواهند، بهترین نوع کارهای کاغذبری را برای آنها درست می کنم.

مرد ثروتمند با شنیدن این حرف لبخند زد و فکر کرد: کاغذ بری؟ این دیگر چه مهارتی است!

نوبت به پیر زن رسید. مامور ویزا از او پرسید که چه مهارتی دارد. پیر زن یک تکه کاغذ قرمز از جیبش در آورد و در جلوی چشم مامور با مهارت چند تا به آن زد و با دستش به ظرافت کاغذ را پاره کرد. بعد از چند ثانیه، وقتی که کاغذ را باز و پهن کرد، نقش زیبای یک محیط طبیعی را به خود گرفته بود. در این نقش کاغذبری، یک گل نیلوفر و چند برگ نیلوفر و در پایین آنها چند ماهی شناور در آب دیده می شد. مامور با شگفتی گفت:

تو هنرمند بزرگی هستی، این فوق العاده است، تو شخصیت فوق العاده ای هستی!

درخواست مرد ثروتمند که نوبتش بعد از پیر زن بود، باز هم رد شد.