CRI Online
 

خوشبختی را باید آفرید

GMT+08:00 || 2009-05-06 17:01:54        cri
دختر و پسری ازدواج کرده بودند. همه اطرافیانشان معتقد بودند که آنها ذاتاً به هم می آیند. در مراسم عروسی شان که دوستان دختر و پسر در آن شرکت کرده بودند، از آنها نحوه آشنا شدنشان را با یکدیگر پرسیدند.

پسر گفت: یک شب که به خانه می رفتم دختر زیبایی به طرفم دوید و گفت یک آدم خطرناک تعقیبش می کند. خیلی ترسیده بود و از من خواست که او را به خانه برسانم. با افتخار این کار را انجام دادم. در هفته های بعد، چند بار هم دیگر را در مسیر خانه دیدیم. او هر بار از من تشکر می کرد و من چند بار دیگر هم او را به خانه شان رساندم. به این ترتیب با هم آشنا شدیم و پس از مدتی عاشقِ هم شدیم.

دوستان این زوج با هیجان گفتند: وای چه ماجرای رومانتیکی! و بعد از دختر پرسیدند: کی تعقیبت می کرد؟

عروس خانم با خجالت جواب داد: هیچ کس! در واقع کسی به دنبال من نبود. من قبل از این، یک بار همسرم را در اتوبوس دیدم. او داشت با دوستانش صحبت می کرد. در آن لحظه احساس کردم او همان کسی است که منتظر پیدا کردنش بودم. خیلی دوست داشتم با او دوست شوم. اما نمی خواستم این تمایلم را ناگهانی اعلام کنم. یک بار سر راهم او را دیدم و به این بهانه با او دوست شدم. از طرفی با این کار حس نیکوکاری و فداکاری و تهور او را هم امتحان کردم. اگر شما هم با من موافقید که خوشبخت شده ام، بدانید که این خوشبختی را خودم آفریدم.

دختری بود که در یک دبیرستان معمولی درس می خواند و نمراتش هم خوب نبود. اما به خاطر زیبایی چشمگیرش همیشه پسرانی بودند که به او ابراز علاقه می کردند.

پس از فارغ التحصیل شدنش از دبیرستان، پدرش اصرار کرد که او برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود. یک دانشگاه معمولی در آمریکا هم او را پذیرفت، اما پدرش یک دوره تحصیلی سطح پایین را در نزدیکی یک دانشگاه معروف برای او انتخاب کرد که مدرکش هم اهمیتی نداشت.

دو سال بعد، این دختر ازدواج کرد و شوهرش یکی از استادان دکترای آن دانشگاه معروف بود.

پدر این دختر می گفت: من می دانستم که دختر من به خاطر زیباییش هر جا که باشد نظر دیگران را به خود جلب می کند. پس فکر کردم چرا بهترین محیط ممکن را برای او فراهم نکنم؟

هر رویدادی ممکن است در ظاهر تصادفی به نظر برسد. اما در عین حال، هر تصادفی در درون خود مقدمات ضروری دارد. پس فرد باهوش کسی است که با آگاهی به این امر، آن مقدمات ضروری را به بهترین شکل کمکن ایجاد کند.

تشکر و شکایت

پسری به بیماری سختی مبتلا شد. به یک پزشک معروف چینی مراجعه کرد. پزشک چینی چهار داروی سنتی گران قیمت به او داد. اما حال پسر با خوردن فقط یکی از آنها خوب شد.

مادر پسر گفت: این پزشک حتما دروغگو است! اصلا به این داروی گران بها نیازی نبود. بود و نبودش هیچ فرقی نداشت. بی خودی تجویز کرد و به ما فروخت.

پدر پسر با کنایه به زنش گفت: «بگذار بماند برای دفعه بعد! فقط نگران اینم که دوباره به این بیماری سخت مبتلا نشویم!

یک گروه دانشجوی پسر در دانشگاهی در آمریکا پذیرفته شدند. همه آنها توانستند وام دانشجویی بگیرند؛ غیر از یک پسر که به دلیل ثروت زیاد خانواده اش مشمول دریافت آن نشد.

پدرش که این خبر را شنید، گفت: چه قدر بدبختیم! اگر پولدار نبودیم، بی جهت پول کلانی را از دست نمی دادیم!

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید