CRI Online
 

سفر

GMT+08:00 || 2012-06-01 15:28:28        cri

              

چند قدمی بیشتر پیش نرفته بود که ناگهان از حرکت ایستاد. مثل کسی که قبل ازشروع یک کار مهم، اول کمی مکث می کند و یک بار دیگر برنامه ریزی هایش رابررسی می کند و بعد با یک دم و بازدم دوباره، نفسی تازه می کند و به راه می افتد.

بله. هواپیمای cz china sousthernکه من و ده ها مسافر دیگر را برای رسیدن به ارومچی حمل می کرد، پیش از آن که اوج بگیرد، حس خوبی را به من انتقال داد.

با دیدن این صحنه احساس کردم که من هم ناگهان پرواز کردم. احساس کردم که بال در آورده و به روی قله زیبای دماوند ایستاده ام و می خواهم به آن بالا بالاها پرواز کنم.

بگذریم از این حس زیبا!

نزدیک به پنجاه روز سپری شد. و چه زود سپری شد. انگار همین دیروز بود که برای رفتن به کشور عزیزم لحظه شماری می کردم و هر بار که به فروشگاه های لوکس و زیبای شهر پکن و یا بازارهای سنتی مراجعه می کردم، دوست داشتم که از همه کالاها برای خانواده و دوستان هدیه ای از چین، این کشور باستانی تهیه کنم! و البته از شما چه پنهان که همین کار را هم کردم و کلی سوغات با خودم به همراه بردم و چه خوشحال شدم که عزیزانم سوغاتی های زیبای چینی را دوست داشتند.

با این که در کشور من، همه جور کالای چینی از سوزن گرفته تا واگن های مترو دیده می شود، اما به قول دوستان، لذت هدیه دادن و هدیه گرفتن چیز دیگری است.

بله، مرخصی چهل روزه من دو روز پیش از نوروز باستانی شروع شد و با این که هفت روز دیگر هم به این مرخصی اضافه شد، اما، مثل برق و باد گذشت!

زمانی که برای رفتن به وطنم، پا در هواپیما می گذاشتم، تصمیم گرفتم تا جایی که برایم امکان داشته باشد، به چند شهر و روستا سری بزنم و با دوربینی که این جا در پکن خریداری کرده بودم، عکاسی کنم. اما راستش را خواسته باشید. آن قدر دلم برای پدر و مادر و خانواده تنگ شده بود که اصلا دلم نمی خواست تا یک لحظه هم از خانه بیرون بیایم و از آن ها جدا بشوم. اما چه قدر دلچسب بود سفر به شمال کشور برای روز سیزده بدر و دیدن جمعیتی که آمده بودند تا رسم رفتن به طبیعت در سیزدهمین روز بهار را خارج ازخانه هایشان انجام بدهند.

              

دیدن شهر تفلیس، پایتخت کشور گرجستان هم لذت بخش ترین قسمت سفر من بود.

مسافرت چهار روزه ام به تفلیس به همراه گروهی از دوستان خوش سفر، ایام بسیار خوشی را برای من پدید آورد.

و اما، برای من، سفر به ایران، گذشته از دیدار با عزیزان، ارمغان دیگری هم داشت! و آن، آشنایی با تعدادی از مردم چین بود که در ایران زندگی می کنند.

هربار که به صورت اتفاقی یکی از چینی های ساکن در ایران را می دیدم، بسیار به آن ها احساس نزدیکی می کردم و دوست داشتم با آن ها هم صحبت بشوم. اگرچه زبان چینی را خیلی خوب بلد نبودم، اما آن ها تنها با شنیدن یک کلمه "نی هاو" (سلام به زبان چینی) کلی خوشحالی می کردند و برایشان جالب بود که یک ایرانی بتواند با آن ها هم کلام بشه!

هنگام آشنایی با چینی ها ابراز احساساست آن ها، من را به یک سال پیش برگرداند! زمانی که برای اولین بار از خانواده ام جدا شده بودم و تنها به کشور چین آمده بودم. آن زمان که هنوز همکارهای ایرانی ام نیامده بودند و من هم یک کلمه زبان چینی بلد نبودم و باید دست و پا شکسته به زبان انگلیسی با دوستان خارجی ارتباط برقرار می کردم. یادم می آید که چه قدر دلم برای شنیدن زبان مادری و هم صحبت شدن با یک فارسی زبان، تنگ شده بود.

بهرحال در ایران، با تعدادی از دوستان چینی گفت و گو کردم.

"مریم، سلیمه و جمیل" سه خواهر چینی از مردم "هه نان" هستند که کاملا اتفاقی آن ها را روزی که برای تغییر زمان پروازم به یک شرکت هواپیمایی چینی مراجعه کرده بودم، ملاقات کردم.

با آن ها درباره زندگی در ایران و دلتنگی هایشان صحبت کردم.

خانم "هوانگ جین می" و پسر 15 ساله اش "سید شهاب الدین حسینی" هم، بیش از 20 سال است که در تهران زندگی می کنند.

آشنایی با دوستان چینی نه تنها در خاک کشورم که در آسمان چین هم ادامه داشت.

"آی گل" و "کامران" پسر شانزده ساله اش، دو مسافر اویغوری بودند که از منطقه زیبای شین جیان به شهر پکن سفر می کردند. من با این خانواده در زمان توقفمان در "ارومچی" آشنا شدم. کامران که با هدف سفر به آمریکا و ادامه تحصیل در آن کشور برای انجام مصاحبه، همراه مادرش به شهر پکن سفر می کرد، خیلی خوب می توانست انگلیسی صحبت کند. بنابراین از او و مادرش که تا حدودی زبان ترکی اویغوری را متوجه می شدم، از زیبایی های منطقه شین جیان پرسیدم و گفتم که چه قدر دوست دارم تا آن منطقه زیبا و شگفت انگیز را ببینم. بنابراین آن ها هم از من دعوت کردند تا حتما به خانه بزرگ و زیبایشان سری بزنم.

خلاصه، تعطیلات من به پایان رسید و از آنجا که همیشه می گویند سفر انسان را آبدیده می کند، من هم با کوله باری از تجربه به کشور چین بازگشتم تا دوباره با نیروی تازه تر کار را شروع کنم.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید