چروکهای صورتش عمیق شده اما با یک خنده قادر است همه را از صورتش محو کند. اصرارش برای بالا رفتن از نردبان جالب است، میخواهد بهارخواب خانهاش را به رخ بکشد و با زبانی ساده بگوید که عاشق خانهاش است. زندگی سادهاش را دوست دارد و مدام میخواهد بفهماند که زندگی همین دلخوشیهایی بیش نیست.

همه چیز در این خانه دومتری مرتب است. مانند خانهای لوکس با گرانترن مصالح ساختمانی به نظر میرسد. خانه ماشینی که با کمترین هزینه و سادهترین امکانات ساخته شده و نشان از دل بزرگ سازندهاش دارد؛ دل بزرگ پیرمردی که توانسته خانه چوبی کوچک را آنچنان بزرگ نشان دهد که در میان این همه دود و دم و ساختمانهای غول آسا در قلب تهران خودنمایی کند.
1 2 3