ایی لی

cri 2011-09-20 18:37:20

 

 


داخل روستا به یک خانه ای وارد شدم که پیر زنی در آن نشسته بود و به من گفت از کجا آمدید، گفتم ایران، خوشحال شد و با لب هندی یک گوجه فرهنگی به من هدیه داد. در انجا چشمم به یک بچه ای که در آغوش مادرش بود، افتاد. من گوجه ای که از پیر زن گرفته بودم، به آن بچه دادم و بالافاصله آن هم شروع کرد با دندان های کوچکش خوردن. پدر آن بچه که متوجه شد من این کار را کردم برای قدردانی از من یک نان برایم پخت و با احترام تقدیم کرد.

من با شوخی به خودم گفتم چه جالب با یک گوجه فرنگی نان گرفتم. پس شاید با چندین گوجه فرنگی بتوانم ویلا یا ماشین بخرم، جلوتر دیدم که بچه های گروه همگی در دستشان نان هست و دارند می خورند. گفتم اینها هم راهش را یاد گرفتند و فقط نمی دانم گوجه از کجا آوردند.  


1 2 3 4 5 6 7 8