در چین قدیم
چنگزنی بود که در نواختن این
ساز بسیار مهارت داشت. هنگامیکه
او چنگ می زد پرندگان هم
ازآسمان فرود می آمدند و برشاخه
های درختان می نشستند و گوش می
کردند و از آهنگهای دل انگیز او
اذت می بردند.
این چنگزن دوست
داشت در جاهای باصفا تک و تنها
چنگ بزند. لذا تقریباً هر روز
به دامنه کوهی می رفت و در کنار
جویباری می نشست و چنگ می نواخت.
روزی در کنار جویبار چنگ می زد
از زوی براحتیاطی نغمه نا
هماهنگی از تارهای چنگ بیرون
جست و درست در آن هنگام صدای
آهی به گوشش رسید که نشان می
داد کسی در نزدیکی او به آواز
چنگ او گوش می کند و ظاهرا هم
از موسیقی آگاه است چنگزن به
اطراف نگاهی انداخت، دید که
هیزم شکنی در زیر درخت کاجی
نشسته است. از او پرسید: مگر
شما چنگ نواختن بلدید؟ جواب داد
: اندکی ، اما از آهنگهای شما
بسیار اذت می برم. چنگزن و هیزم
شکن هرچه بیشتر صحبت کردند
بیشتر احساس تجانس کردند.
مرد چنگی دریافت
که هیزک شکن مردی معمولی نیست
بلکه بسیار باعلم و دانش است و
آگاه به فنون معتلف. خود را نز
زندگی آلوده شهری بیرون کشیده
است تا در دهکده کوهستانی گوشه
دنجی داشته باشد. آن دو به مرود
دوستان صمیمی شدند و تقریبا هر
روز کنار جویبار مس نشستند و از
آهنگ چنگ برخوردار می
گردیدند.اتفاقا برای چنگزن کاری
پیش آمد که بایست مدتی از دهکده
برود. از دوست باذوق خود
خداحافظی کرد و رفت . پس از
چندی از دوری او سخت دلتنگ شد ،
کارهای را رها کرد و باشتاب
برای تازه کردن دیدار به دهکده
برگشت.هنگامیکه چنگزن به خانه
دوست خود رسید، به او گفتند که
هیزم شکن سه روزپیش ناگهان
بیمارشده و مرده است. چنگزن از
شنیدن این خبر بسیار غمگین شد .
اصلا نمی خواست
باور کند که مردن جنان دوستی
واقعیت دارد، اما قبر او به او
فهماند که دوستش دیگر در دنیا
نیست. روزی به کوه رفت و در
کنار آن جویبار آهنگ آشنای
دوستش را نواخت، بعد چنگ خود را
برسنگ زد و خرد کرد، دیگر نمی
خواست چنگ بزند زیرا پس از
دوستش، دیگر آشنایی آهنگ شناس
نداشت.
اندازه سخن ،
شاگردی از استاد موجائی فیلسوف
بزرگ چین از اندازه سخنگوئی
پرسید. استاد جواب داد: اندازه
سخن، به جا بودن سخن است. اگر
حرف به جا باشد، بسیار بودنش
عیب ندارد،اما اگر بیجا باشد یک
کلمه آن هم خارج از اندازه است.
قورباغه تمام روز به بانگ بالند
آواز برمی آورد، اما فقط باعث
درد سر و بیزاری مردم می شود،
در حالیکه خروس فقط در سپیده دم
آواز خوش و نزم برمی آورد و
مردم سراسر جهان به آواز و به
فرمان او از جا برمی خیزند و از
خواب نوشین بامدادی دل برمی
دارند.