در تاریخ چین، در
دوران کشورهای جنگجو(سالهای 475
تا 221 قبل ازمیلاد) «جائو شو»
یکی از سرداران کشور جائو بود،
مردی لایق و شایسته و کار آمد و
به همین مناسبت پادشاه کشور
جائو مقام بلندی به او داده بود.
جائو شو پسری داشت
به نام «جائو کوا» که از کودکی
علاقه زیادی به امور نظامی داشت،
به همین جهت از همان دوران
کودکی به فرا گرفتن اصول نظامی
پرداخت و بیشتر کتابهای راجع به
فنون نظام مانند «روش اشکر کشی
سون زی» و غیره را کاملا مطالعه
کرد و به خاطر سپرد، تا آنجا که
وقتی صحبت از امور نظامی و لشکر
کشی می شد تمام اصول د دقایق
فنون جنگ و لشکر کشی را که در
حفظ داشت بازگو می کرد و همیشه
تصورش این بود که در امور نظامی
در جهان کسی شایستگی مقایسه و
برابری با او را ندارد.
با اینهمه پدرش
جائو شو هرگز حتی کلمه ای
درستایش پسر بر زبان نمی آورد و
معلومات او را نمی ستود. مادر «جائو
کوا» از این موضوع متعجب بود و
یک بار از همسرش پرسید، شما که
می دانید نکته ای از اصول و
فنون نظامی نیست که بر پسر ما
پوشیده باشد،و کسی در مهارتش
حرفی ندارد شما چرا حتی یک بار
هم زبان به تحسین او نگشوده اید؟
جائو شو آهی کشید
و گفت: همسر من! جنگ مسئله پیش
پا افتاده ای نیست، مسئله مرگ و
زندگی است و به بقا کشور یا
نیستی آن بستگی دارد. پسر ما
جنگ یعنی مسئله به این مهمی را
بسیار ساده و آسان می پندارد.
من گمان می کنم اگر در آینده
پسر ما سردار و فرمانده ارتش
شود شکست کشور ما حتمی خواهد
بود.
سال 259 قبل از
میلاد ارتش چین به کشور جائو
لشکر کشید. آن زمان سردار جائو
شو مرده بود، لذا پادشاه جائو
از یک سردار با سابقه به نام «لیان
پو» دعوت کرد که به مقابله با
دشمن بپردازد.
در ابتدا ارتش
جائو شکستهائی را متحمل شد ولی
بعد لیان پو فرمانده لشکر، در
شیوه جنگ تغییراتی داد و روش
عدم در گیری مستقیم را در پیش
گرفت، و با آن نتیجه زمان جنگ
طولانی شد و ارتش چین روز به
روز ناتوانتر و ضعیف تر گردید و
از لحاظ آزوقه و سلاح با مشکلات
بسیار روبرو گشت.
فرمانده ارتش چین
موقعیت سپاه خود را وخیم دید و
برای چاره اندیشی جاسوسانی به
کشور جائو فرستاد که در همه جا
شایع کنند که کشور چین در جنگ
از نقشه های جنگی هیچ کس جز
جائو کوا بیم ندارد و جائو کوا
هم چون سردار نیست، لذا پیروزی
کشور چین حتمی خواهد بود.
امپراطور جائو که از متوقف
ماندن سپاهش نگران شده بود، پس
از شنیدن این شایعات جائو کوا
را به فرماندهی سپاه منصوب کرد.
جائو کوا همینکه
عهده دار فرماندهی سپاه شد با
غرور و تکبر بسیار بودن توجه به
نظرات دیگران نقشه جنگی سردار
لیان پو را تغییر داد، چه می
پنداشت هر اقدامی که خودش می
کند درست و بی نقص اشت. اما عمل
او باعث ایجاد نا آرامی و نا
رضایتی در میان سپاه شد. سردار
سپاه چین پس از آگاه شدن از این
وضع آشفته، شادمان گشت و
بلافاصله به اعزام سواره نظام
دست زد و برای به دام انداختن
دشمن به عقب نشینی مصلحتی
پرداخت، ولی در واقع هدفش قطع
راه رسیدن خواربار به ارتش جائو
کوا بود.
جائو کوا می
پنداشت که سپاه چین براستی شکست
خورده عقب نشینی کرده است، به
همین جهت فرمان حمله به دشمن را
صادر کرد و با این کار به
محاصره ارتش چین در آمد و نقشه
سردار سپاه چین با موفقیت به
تنیجه رسید.
پس از چهل روز در
محاصره ماندن آزوقه ارتش جائو
کوا تمام شد و نا آرامی و
اغتشاش در میان سربازان بالا
گرفت. جائو کوا دید که اگر باز
هم منتظر بماند همگی از گرسنگی
خواهند مرد قسمتی از سپاه را
برداشت و قصد شکستن حلقه محاصره
کرد اما به دست دشمن افتاد و
کشته شد.
این داستان منشا
مثل مورد اشاره شده است که در
مورد گزافه گوئی و عدم توانائی
کسی در حل واقعی مسائل به کار
برده می شود.