در ادبیات چین شعر
بلندی است به عنوان " مولان به
جای پدر خود ، به خدمت سربازی
می رود". مضمون این شعر سرگذشت
دختری است که تفصیل زندگی او از
این قرار است: در دودمان هان
غربی جنگهای فراوان در سرحدات
چریان دشت. حکومت برای اینکه
ارتش نیرومندی تشکیل دهد ابتدا
جوانان را به خدمت سربازی فرا
می خواند.
پس از جوانان نوبت
به مردان میانه سال رسید و سپس
به آنان که به آستانه پیری و
سالخوردگی در آمده بودند
پرداختند. مردی که بیش از 50
سال داشت، روزی آشفته و با چهره
درهم به خانه برگشت. یگانه
دخترش از او پرسید: پدر چرا
انیهمه غمگین و پریشانی ، جواب
داد چون پسر ندارم خودم مجبورم
به خدمت سربازی و جبهه جنگ بروم
دختر دید پدرش پیرشده است و نمی
تواند مثل یک سرباز جوان جنگ
کند، فکری به خاطرش رسید.
روز بعد به بازار
رفت و اسب و اسلحه خرید، موی
خود را کوتاه کرد و لباس مردانه
برتن نمود و به جای پدر وارد
ارتش شد و به میدان نبرد رفت. "
مولا " بیش از ده سال در سرباز
خانه بود. در بسیار از نبردها
شرکت کرد و او خود شجاعتها و
فداکاریها نشانداد. سرانجام جنگ
به پایان رسید و سپاهیان از
جبهه باز گشتند.
هنگام بازگشت وی
با دوستانش اول به درباز رفتند
و امپراطور آنان را به حضور
پذیرفت و درضمن پذیرائی از
یکایک ایشان می پرسید چه آرزو
یا خواهش دارند،تا امپراطور
برآورد.
نوبت که به "
مولان" رسید جواب داد یگانه
آرزویش اینست که به زادگاه
برگردد. با موافقت هنگام خدمت
با او دوست شده بودند به دیدنش
رفتند، اما با کمال تعجب در
خانه با بانوئی روبه رو شدند.
ابتدا نمی خواستند
باور کنند که دوست شجاعشان زنی
بوده است، اما مولان تمام
جریانات جنگی را بعفصیل بیان
کرد و دوستانش را قاهغ ساخت آن
سرباز دلاوری که بیش از ده سال
شبانروز با آنها بوده و در
کنارشان جنگیده کسی است که
اکنون با لباس زنانه برابر آنها
نشسته است.
مرد نباید زنی را
که در سختی وخوشی با او بوده
است رها کند در دودمان های شرقی
در دربار امپراطور " گوان او"
وزیری بود به نام " سون مون" .
سون مون نه تنها وزیری بود عاقل
و کاری ، بلکه از لحاظ ظاهر هم
خوش اندام و خوش قایفه بود.
اتفاقا شوهر خواهر
امپراطور مرد و امپراطور می
خواست شوهر دیگری برای خواهرش
برگزیند. از خواهر پرسید که
درمیان این وزرا کدام یک به نظر
شما پسندیده است . خواهر
امپراطور به سوان مون اشاره کرد
و گفت اگر باز عروسی کنم اورا
انتخاب خواهم کرد. روزی
امپراطور ضمن صحبت با سون مون
از او پرسید من شنیده ام
کسانیکه به مقام عالی می رسند،
دوستان جدید پیدا می کنند، حتی
زن دیگری می گیرند، به نظر شما
این کار خصلت طبیعی انسان نیست؟
سون مون منظور امپرطور را فهمید
و جواب داد به نظر من اگر کسی
اخلاقش پسندیده باشد نباید در
هیچ حال دوستان قدیم خود را رها
کند و همچنین نباید زنی را که
در محرومیت و تنگدستی با او به
سر برده است رها کند، یا همسر
دیگری بگیرد.
آنکه جنین کار
ناپسندیده ای انجام دهد بهیچوجه
برای اعلی حضرت وزیرشایسته و
لایقی نخواهد بود. امپراطور
منظور سون مون را فهمید، و نه
تنها او را به برگزیدن خواهر
خود به همسری او نداشت، سهل است
از آن پس بیش از پیش براحترامش
افزود.