این
داستان
در
کتاب
باستانی چین
به
نام
«سیاستهای
دولتهای جنگجو»
نوشته
شده
است.
ببری در
جنگل
انبوهی به
دنبال
غذا
می گشت.
روباهی از
پهلویش
رد
شد.
ببر
ناگهان
یکمرتبه
به
سوی
روباه
خیز
برداشت
تا
او
را
بگیرد.
روباه
حیله
گر
که
ترس
و
وحشت
سراسر
وجودش
را
گرفته
بود
و
خود
را
در
چنگال
ببر
اسیر
می دید
فورا
راه
نجاتی به
خاطرش
آمد
چرخی
زد
و
خود
را
دور
ساخت،
سپس
با
خونسردی رو
به
ببر
کرد
و
گفت:
مرا
نباید
بخورید.
ببر
پرسید
چرا؟
روباه
گفت
زیرا
من
از
طرف
خدا
آمده
ام
وضع
چهار
پایان
را
رسیدگی کنم.
اگر
مرا
بخورید
فرمان
خدا
را
نقض
کرده
اید
و
مورد
خشم
خدا
واقع
خواهید
شد.
ببر
اندکی دودل
ماند.
روباه
از
تردید
و
دودلی او
استفاده
کرد
و
گفت:
ممکن
است
شما
حرف
مرا
قبول
نداشته
باشید،
لذا
من
برای آنکه
ثابت
کنم
راست
می گویم
از
شما
می خواهم
که
همراه
من
بیاید
تا
از
کنار
حیوانات
بگذریم،
آنوقت
خواهید
دید
که
حیوانات
از
من
که
نماینده
خدا
هستم
ترس
دارند
یا
خیر.
ببر
قانع
شد
و
به
دنبال
روباه
در
جنگل
انبوه
به
راه
افتاد.
روباه
در
حالیکه
سر
و
دمش
را
تکان
می داد
جلو
جلو
به
حرکت
در
آمد
و
ببر
به
دنبالش
روانه
شد،
در
حالیکه
مواظب
اطراف
و
جوانب
بود.
در
جنگل
حیوانات
بزرگ
و
کوچک
از
قبیل
آهو،
خرگوش،گاومیش
و
غیره
با
تعجب
به
روباه
می
نگریستند
و
می دیدند
برخلاف
روزهای گذشته
مردانه
و
متکبرانه
به
سوی آنها
می آید
اما
به
محض
اینکه
می دیدند
ببر
بزرگ
در
حالیکه
چنگال
و
دندان
خود
را
نشان
می دهد
به
دنبال
او
در
حرکت
است،
به
ترس
و
هراس
می افتادند
و
باشتا
بزرگی و
عجله
به
اطراف
پا
به
فرار
می گذاشتند.
بدین
ترتیب
روباه
با
استفاده
از
نفوذ
ببر
تکبر
و
غرور
خود
را
به
رخ
صدها
حیوان
بزرگ
و
کوچک
جنگل
می کشید
و
می رفت.
این
داستان
منشا
مثل
مورد
اشاره
شده
است
و
در
موردی به
کار
می رود
که
کسی بخواهد
با
استفاده
از
نفوذ
صاحبان
قدرت
دیگران
را
مرعوب
سازد.