کشاورزان، پیری سالخورده را
انتخاب کردند که نزد مالک برود
و او را از قحطسالی
آگاه سازد تا مالک مالیات آنان
را کم کند.
مالک پرسید: امسال گندم تخمی
چند تخم عمل کرده است؟
پیر سالخورده در پاسخ گفت: سی
در صد سال گذشته.
مالک باز پرسید: پنبه چه وضعی
دارد؟
جواب داد: بیست در صد سال گذشته
محصول داده است.
مالک گفت: برنج چگونه است؟
مرد
سالخورده پاسخ داد: آن هم حدود
بیست در صد پارسال است.
مالک
با خشم تمام مشتی برمیز کوبید و
فریاد زنان گفت: در حالیکه روی
هم رفته
جمع آوری محصولات به هفتاد در
صد رسیده است، تو آمده ای تا
گستاخانه از من تخفیف
بگیری؟
پیر سالخورده تاملی کرد، و بعد
گفت: جناب مالک من هیچگونه قصد
اشتباه کاری ندارم
و طالب زیان شما نیستم، حقیقت
این است که در صد و پنجاه سالی
که از عمر من می گذرد
چنین قحطسالی عظمیی ندیده ام و
خواستم فقط این مطلب را به
اطلاع شما برسانم. مالک
گفت:
عجب!
اطلاعات نا درست می دهی هیچ،
دروغ هم که می گوئی، چطور تو
یکصد و پنجاه
سال عمر کرده ای، در حالیکه من
خوب می دانم که عمر یکصد و
پنجاه سال عمر کرده ای،
در حالیکه من خوب می دانم که
عمر تو به هشتاد سال هم نرسیده
است.
مرد سالخودره با انگشتان دست
خود شروع کرد به حساب کردن و
گفت: خیر جناب مالک
دروغ نم گویم، امسال من هشتاد
ساله شده ام پسر اولم چهل ساله
است و پسر دوم من سی
ساله است، آیا جمعا یکصد و
پنجاه سال نمی شود؟ مالک پرسید:
چرا سن و سال خود را این
طور می شماری.
پیر
مرد جواب داد، این گونه جمع
کردن را من از شما یاد گرفتم،
زیرا هیچ کس در
صد محصولات مختلف را با هم جمع
نمی کند و شما آنها را جمع
کردید و حاصل جمع را در
صد همه محصولات به حساب آوردید.
این
داستان منشا مثل فوق شده است و
کار برد آن در مورد کسانی است
که برای توجه
نکردن به حق دیگران حسابها را
به سود خود محاسبه می کنند.