در دوران قدیم یکی
از اشراف کشور چو پس از انجام
دادن مراسم ادای احترام به
پیشینیان،جام شرابی به
خدمتکاران موکب خود هدیه داد.
خدمتکاران راجع به این هدیه به
گفتگو پرداختند. یکی از آنان
گفت یک جام شراب برای چند نفر
کافی نیست و تنها برای یک نفر
بسنده است. همه تذکر او را قبول
کردند ولی هیچ کس حاضر نشد از
حق خود بگذرد و از نوشیدن آن
صرف نظر کند.
پس چه کار باید
کرد؟ یکی پیشنهاد کرد هر کدام
روی زمین ماری نقاشی کنند،هر که
زودتر از همه نقاشی را تمام کرد
شراب را تصاحب کند. همه با این
پیشنهاد موافقت کردند و هر کدام
شاخه ای از درخت کندند و روی
زمین با سرعت شروع کردند به
کشیدن نقش مار. دیری نگذشت که
یکی از آنان نقاشی را تمام کرد
و جام را برداشت تا بنوشد.
نگاهی به دوستان خود کرد دید
یکی تنها سر مار را کشیده و
دیگری مشغول کشیدن بدن مار است.
فکر کرد آنان به
او نمی رسند لذا با خوشحالی
تصمیم گرفت برای مار چند پا نیز
اضافه کند. اما در موقعیکه
مشغول کشیدن پا برای مار بود
یکی دیگر نقاشی خود را تمام کرد
و جام را برداشت و در پاسخ
اعتراض اولی که مار با پا کشیده
و کارش را زودتر تمام کرده بود
گفت: مار اصلا پا ندارد و تو
برای نقاشی خود پا رسم کرده ای
و این نقش دیگر مار نیست و جام
شراب را سر کشید. اولی با اینکه
کار را زودتر تمام کرده بود به
سبب این اشتباه خود هدیه ای را
که حقا مال او بود از دست داد.
مثلی را که از این
داستان ناشی شده است،در موردی
به کار می برند کهبخواهند نشان
دهند برخی کارها که صورت می
گیرد و از روی غرور و دور از
اندیشه است نه تنها مفید واقع
نمی شود بلکه ضرر هم به بار می
آورد.