پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین، تحت رهبری حزب کمونیست، نه تنها جان سالم به در برد، بلکه به طور چشمگیری به موفقیت رسید. نیروهای بازار را برای ساختن سوسیالیسم مهار کرد و جامعه بسیار فقیرش را به آستانه شکوفایی متوسط رساند.
هیچ یک از این موفقیتها اتفاقی نبود، همه اینها نیاز به رهبری داشت، کسی که قادر به تصمیمگیری خوب، مهارت و خرد سیاسی، توانایی درس گرفتن از اشتباهات، گوش دادن به مردم و بالاتر از همه، ایستادگی در برابر سرمایهداری قدرتمند باشد. این امر همچنین مستلزم تعهد طولانیمدت به اصول اولیه انقلابی چین بود.
شکستهای رو به رشد سرمایهداری نئولیبرال و مالیگرای غربی، دستاوردهای چین را تسکین میدهد. این شکستها شامل بحرانهای مکرر، رشد پایین، نابرابری اجتماعی، شکاف سیاسی، سابقه رسوایی در برابر همهگیری و به ویژه سیاست خارجی عمیقا گمراهکننده آن است. عداوتی که جهان را در معرض خطر بزرگی از جمله خطر جنگ هستهای قرار میدهد.
امروزه، سرمایهداری نئولیبرال و مالیگرای غربی، به ویژه در دو کشور پیشرو آن، ایالات متحده و بریتانیا، آشکارا در جبهه تولید شکست میخورند، در حالی که سوسیالیسم چین در حال موفقیت است. برای درک چرایی آن، بهتر است به مارکس برگردیم. مارکس سرمایهداری را از لحاظ تاریخی مترقی میدانست زیرا نیروهای تولید را با اجتماعی کردن آنها، افزایش تقسیم کار و ترویج همکاری اجتماعی پیچیدهتر، توسعه میداد.
در درجه اول، سرمایهداری رقابتی، تولید را در میان شرکتهای متخصص در محصولات مختلف اجتماعی کرد، سپس، سرمایهداری انحصاری، تولید را در درون بنگاهها اجتماعی کرد، و آنها را به دستگاههای مولد غول پیکری تبدیل کرد که هزاران کارگر را تحت اختیار آنها هماهنگ میکرد. همانطور که مارکس پیشبینی کرد، در این مرحله، سرمایهداری تمام پیشرفتهای تاریخی را انجام داده بود. این امر مستلزم قرار دادن این دستگاههای تولیدی بزرگ انحصاری تحت کنترل اجتماعی و اداره آنها در جهت منافع عمومی و تکرار آنها در جایی که هنوز ساخته نشده بود، می شد. کنترل خصوصی آنها دیگر از نظر تاریخی مترقی و کارآمد یا منطقی نبود.
کشورهای پیشرو سرمایهداری در اوایل قرن بیستم به این مرحله رسیده بودند و اتفاقاً سرمایهداری در عمیقترین بحران خود که شامل دو جنگ جهانی و رکود بزرگ بود، فوران کرد. بحران سی ساله 1914 تا 1945 نیز در میان دو چالش بزرگ برای سرمایهداری تا آن زمان، یعنی انقلاب 1917 روسیه، و سپس انقلاب 1949 چین قرار گرفت. با فروپاشی شهرت سرمایهداری، خیلیها معتقد بودند که جهان در جهت سوسیالیستی حرکت خواهد کرد: مترقیانی مانند کینز و پولانی از آن استقبال کردند، مرتجعانی مانند هایک از آن می ترسیدند.
در میان «عصر طلایی» رشد جهانی پس از آن، بیشتر آنها این امیدها و ترس ها را فراموش کردند. با این حال، برخی از اینها تا حدی به اثبات رسیدند. رسیدن به «عصر طلایی» بدون اصلاحات «سوسیالیستی» که دولتهای رفاه کینزی را در امپریالیستی ایجاد کرد غیرممکن بود. کشورهای بدون دولت کمونیستی و بدون تلاشهای جهان سوم برای توسعه ملی خودمختار، که همه شامل مالکیت و هدایت دولتی قابل توجهی است و همه بر سطوح بالای سازماندهی طبقه کارگر و ادعای سیاسی تکیه دارند.
با این حال، ساختار اقتصادی زیربنای دولتهای رفاه کینزی سرمایهداری باقی ماند و به ناچار چون تولید از تقاضا فراتر رفت، در دهه 1970 دچار بحران شدند. جوامع برای احیای رشد به نئولیبرالیسم روی آوردند و باعث رهایی سرمایهداری از مقررات دولتی و تعهدات اجتماعی شدند. از آنجایی که این امر شبیه انتظار نیروی جوانی سرمایهداری رقابتی از سرمایهداری انحصاری سالخورده بود، تولید در اقتصادهای پیشرو نئولیبرال ضعیف شد و با انفجار مالی و سایر فعالیتهای رانتی جایگزین شد.
به همین دلیل است که این باور رایج که سرمایهداری در تولید بهترین است و ما فقط برای توزیع عادلانه درآمدها به سوسیالیسم نیاز داریم نادرست است.
ثانیاً، انقلاب چین، حتی بیشتر از انقلاب روسیه، در آن واحد سوسیالیستی و ضد امپریالیستی بود. تا به امروز، هیچ انقلاب سوسیالیستی در سرزمینهای سرمایهداری رخ نداده است. دلیل آن ساده است: در حالی که امپریالیسم به سرمایهدار اجازه میدهد تا امتیازات بیشتری نسبت به کارگران در سرزمین خود بدست آورد، اما تنها تابعیت اقتصادی و فقر را به دیگران ارائه میکند.
به ناچار کشورهای سوسیالیستی مجبور به ساختن سوسیالیسم با غلبه بر شکستهای امپریالیسم و در مواجهه با مقاومت بیوقفه امپریالیستی شده اند. نیروهای چپ – جنبشها، احزاب و دولتها - اگر میخواهند سوسیالیسم جهانی را پیش ببرند، باید این را درک کنند.
سوم، سیاست خارجی چین مرکزیت ضد امپریالیسم و حاکمیت اقتصادی ملی را در پیشرفت سوسیالیسم به رسمیت می شناسد.
چهارم، و به همین ترتیب، حمایت چین از کشورهای سوسیالیستی و در حال توسعه از طریق کمک و تجارت و شبکه متراکم موسسات و برنامهها مانند بانک سرمایهگذاری زیرساختهای آسیایی یا ابتکار کمربند و جاده، در خدمت گسترش گزینههای کشورهای در حال توسعه و سوسیالیست است. دیگر مجبور نیستیم تحت الحمایه نهادهای امپریالیستی قرار بگیریم.
در حالی که چین قصد ندارد الگویی برای کشورهای دیگر باشد، تجربه و سیاستهای آن به عنوان نمونهای شایسته عمل میکند. کشورهای دیگر اگر تجربه چین را با آرمانها و شرایط خود تطبیق دهند، میتوانند به بهترین وجه از روابط خود با چین سوسیالیستی بهره ببرند.
مطالب نوشته شده در این مقاله برگرفته از نظرات شخصی نویسنده است و موضع رسمی بخش فارسی رادیو و تلویزیون مرکزی چین را منعکس نمیکند.
-
2022/10/04 10:33:54
- GMT+08:00
- /