موآ زه، فیلسوف ضدجنگ
2022/01/21 09:50:49

 

موآ زه[1] در سال ۴۸۰ ق.م در کشور لو واقع در استان شاندونگ امروزی چشم به جهان گشود. او در ابتدا جزو پیروان مکتب کنفوسیوس به شمار می‌رفت ولی چون آئین و آداب این مکتب را سخت و پیچیده یافت آنرا رها کرد و نظام فکری خود را پایه‌گذاری کرد.

نظام فکری او بر اصولی چون «عشق به همگان» «پرهیز از جنگ» «به کار گرفتن افراد قابل و صالح فارغ از موقعیت اجتماعی‌ آنها‌» «مختار بودن انسان» استوار است.

موآ زه از طبقه پائین بود و خود را «فرومایه» می‌نامید و از راه نجاری امرار و معاش می‌کرد. افسانه‌ای هست که او پرنده‌ای از چوب ساخت و آن پرنده تا سه روز در آسمان مشغول به پرواز بود بدون اینکه زمین بخورد. علاوه بر این موآ زه،‌ مهارت فراوانی در فنون نظامی داشت.

خوای[2] در دوران زمامداری‌اش بر کشور چو، شخصی به نام لو بَن[3] که استاد طراحی و ساخت جنگ‌افزار بود را به خدمت گرفت. لو بَن، با ساخت کشتی جنگی و نیزه‌های پیشرفته توانسته بود کشور یوآ را شکست بدهد، همچنین تصمیم داشت تا با ساخت نوعی منجیق پیشرفته مقدمات حمله به کشور سونگ را فراهم کند. موآ زه بعد از شنیدن این خبر شبانه به طرف پایتخت چو حرکت کرد و بعد از ده شب به آنجا رسید.

لو بَن بعد از دیدن موآ زه با لحنی تحقیر آمیز گفت: «چه چیزی شما را از راه به این دوری به اینجا کشانده؟»

موآ زه گفت: «کسی در شمال به من توهین کرده، از شما می‌خواهم به نیابت از من او را بکشید!»

لو بَن از شنیدن این حرف ناراحت شد و حالت چهره‌اش عوض شد. موآ زه در ادامه گفت: «نگران نباشید! هر چقدر هزینه‌اش باشد می‌پردازم! به گمانم هزار سکه طلا کافی باشد.»

لو بَن با عصبانیت گفت: «من به دنبال عدالت هستم. اگر طلا هم به پایم بریزی امکان ندارد دستم را به خون کسی آلوده کنم.»

موآ زه که از عکس‌العمل او خوشحال شده بود، برخاست، تشکر کرد و گفت: «سخن دیگری هست که خواستم با شما در میان بگذارم. شنیده‌ام که شما در حال ساخت منجیق برای حمله به سونگ هستید. سونگ چه خطایی مرکتب شده است؟ کشور شما به اندازه کافی بزرگ است و جمعیت زیادی هم ندارد، چرا می‌خواهید همین اندک مردم را در راه تصاحب قلمرو سونگ به کشتن بدهید؟ این کار شما اصلا عقلانی نیست. حمله به کشوری که هیچ خطایی مرتکب نشده زیرپاگذاشتن نیکی و نهی نکردن پادشاه از کار بد زیرپاگذاشتن عدالت است. شما حتی حاضر نشدید یک نفر را به قتل برسانید،‌ پس چگونه حاضرید به پادشاه در غارت و قتل عام مردم کمک کنید؟»

لو بَن با شنیدن این سخنان خاموش شد. موآ زه از لو بَن خواست تا پادشاه را از این‌کار سریعا منصرف کند، ولی او به پادشاه قول داده بود که با اختراع جدیدش حتما سونگ را تصرف خواهند کرد. موآ زه با اصرار فراوان از لو بَن خواست تا ترتیب ملاقات او با پادشاه را فراهم کند تا خودش شخصا از پادشاه بخواهد از حمله کردن صرف نظر کند.

موآ زه بعد از دیدار با پادشاه گفت: «عالیجناب، شخصی هست ثروتمند با خدم و حشم و کالسکه زیبا و لباس فاخر، او هر غذایی بخواهد آماده و مهیا دارد؛ ولی در عوض استفاده و لذت بردن، چشم طمع در چرخ شکسته و لباس پاره و ته مانده غذای همسایه دارد. از نظر شما او چگونه شخصی است؟

پادشاه گفت: «مسلما او راهزنی بیش نیست».

موآ زه سریعا صحبت را عوض کرد و گفت: «کشور چو ده برابر سونگ مساحت دارد، منابع چو از هر نظر، از غذاهای دریایی گرفته تا میوه و غلات قابل مقایسه با هیچ کشوری نیست. این کار شما چه تفاوتی با طمع بستن در چرخ شکسته و لباس پاره و ته مانده غذای همسایه دارد؟ شما با حمله به کشور سونگ آنرا بدست نخواهید آورد بلکه تنها به نیکی و عدالت ضربه خواهید زد.»

پادشاه هر چند می‌دانست حق با موآ زه است ولی چون نمی‌خواست ضعف خود را آشکار کند گفت: «منجیق پیشرفته‌ای که لو بَن ساخته  شکست سونگ را ناگزیر کرده است. من باید سونگ را از آن خود کنم.»

موآ زه گفت: «پس بگذارید تا من و لو بَن روشهای حمله و دفاع‌مان را مقایسه کنیم.» موآ زه کمربندش را باز کرد از آن مربعی به شکل قلعه شهر ساخت و از لو بَن خواست با هر روش ممکن به آن حمله کند، لو بَن نه بار این کار را کرد ولی هربار با دفاع موآ زه روبرو شد. لو بَن هر روشی که می‌دانست را به کار گرفت اما هیچکدام کارساز نبود. لو بَن که چاره‌ای جز پذیرش شکست نداشت، با لحنی کنایه آمیز گفت: «یک روش برای غلبه بر تو وجود دارد،‌ اما ترجیح می‌دهم آن را بیان نکنم.»

پادشاه پرسید:«آن روش کدام است؟»

موآ زه گفت: «منظور او را می‌دانم،‌ او از شما می‌خواهد که مرا به قتل برسانید، اینگونه کسی نخواهد بود که فنون دفاعی را به سونگ آموزش بدهد. اما باید به شما اطلاع بدهم که من این فنون را به سیصد نفر از جمله شاگردان آموخته‌ام و حتی اگر شما جان مرا بگیرید باز نمی‌توانید سونگ را تصاحب کنید.»

پادشاه بعد از شنیدن سخنان موآ زه، از او تقدیر کرد و تصمیمش برای حمله را تغییر داد.

در راه بازگشت به سونگ باران شدیدی شروع به باریدن کرد، موآ زه که نزدیک دروازه پایتخت رسیده بود خواست تا زیر دروازه پناه بگیرد، ولی ماموران بدون اینکه بدانند او کشوری را از خطر جنگ رهانیده است به او اجازه نزدیک شدن نداند.

 باری، او این کار را نه به خاطر بدست آوردن مال و مقام، بلکه به خاطر عملی کردن آرمانش یعنی «پرهیز از جنگ» انجام داده بود. 

 


[1] mo zi

[2] chu hui wang

[3] lu ban

  • 2022/01/21 09:50:49
  • GMT+08:00
  • /