چرا ایالات متحده آگاهانه و با اراده خود به داخل چاه جنگ افروزی میرود ؟
2021/12/30 15:19:21

اگر 10 سال دیگر به سال 2021 نگاه کنیم، احتمالاً دو رویداد برجسته خواهند شد.

اولین مورد، تحول در افغانستان است. ایالات متحده پس از استقرار 20 ساله نیروهای نظامی خود این کشور را با عجله ترک کرد و طالبان در افغانستان دوباره به قدرت رسید. جهان شاهد تحقیر یک ابرقدرت توسط گروه کوچکی از تندروها بود.

مورد دیگر بازگشت منگ وانجوئو، مدیر مالی هوآوی به چین است. در نتیجه تلاش های بی وقفه دولت چین، منگ که به طور خودسرانه توسط کانادا «به درخواست ایالات متحده» بازداشت شده بود پس از بیش از 1000 روز، سرانجام به خانه بازگشت.

این دو رویداد، اگرچه به ظاهر مستقل به نظر می رسند، به واقعیتی اشاره می کنند که ما در دهه گذشته بیش از حد با آن آشنا شده ایم: ایالات متحده با اکراه دکمه توقف جنگی را فشار می دهد که به طور یکجانبه به راه انداخته است، خواه جنگ آتشینی باشد که با ریختن خون یا خونریزی همراه باشد یا یک جنگ تجاری یا فنی که ظاهراً بر اساس دلایل قانونی صورت گرفته است.

همه اینها نشانه سقوط هژمونی تک قطبی آمریکا و پایان دورانی هستند که در آن ایالات متحده تنها ابرقدرت بوده است. فکر کردن به این موضوع گیج کننده است که چرا در حالی که ایالات متحده از زمان جنگ جهانی دوم هرگز به پیروزی نظامی واقعی دیگری دست نیافته است، باز هم به درگیری های جدید دامن می زند. چرا ایالات متحده همچنان به درون چاه جنگ افروزی سقوط میکند؟

برای حفظ هژمونی

دلیل اول: ایالات متحده از دل جنگ‌ متولد شد، جنگ‌های قبلی را پشت سر گذاشت و فعالانه جنگ‌های دیگری را دنبال می‌کند. از زمان تأسیس، اندازه و ظرفیت نیروهای نظامی خود را افزایش داده، ساختار و ابعاد دستگاه دولتی را تقویت کرده و دامنه و مرزهای حکومت دولتی را از طریق اشکال مختلف جنگی گسترش داده است.

این روند خونین ملت سازی، تبدیل ایالات متحده از یک جمهوری فدرال به یک هژمون منطقه ای و در نهایت، به تنها ابرقدرت در جهان را تسریع کرده است. منصفانه است که بگوییم جنگ ها در مرکز هژمونی جهانی آمریکا قرار دارند. بدون انباشت سرمایه اولیه و رفتار تکانشی گسترده ناشی از جنگ طلبی، ایالات متحده کشوری که امروزه هست، نبود.

این جنگ‌های داخلی و خارجی آمریکاست که تاریخ ملت‌سازی و گسترش جهانی این کشور را تدوین کرده است. این موضوع نه تنها نحوه موجودیت امروزه ایالات متحده را تعریف کرده است، بلکه این کشور را در یک سیستم خود تداوم بخش جنگی محبوس میکند، به طوری که رابرت کاگان، محقق آمریکایی، ایالات متحده را به عنوان یک «ملت خطرناک» ستیزه جو توصیف می کند. جیمی کارتر، رئیس‌جمهور سابق ایالات متحده، در یک سخنرانی در سال 2019 به صراحت اعلام کرد که آمریکا «جنگ‌طلب ترین ملت در تاریخ جهان» است.

همچنین این جنگ‌ها و هژمونی‌ها است که به «افسانه‌ای» خیانت کرده‌اند که آمریکایی‌ها به‌طور مفصل به آن پرداخته‌اند. همانطور که ویلیام جی نواک، استاد حقوق در دانشگاه میشیگان گفت، نخبگان آمریکایی برای مدت طولانی تلاش کرده اند تا تاریخ کشور را مانند افسانه‌ای از قدرت کنترل شده و حکومت محدود و داستانی باشکوه در مورد آزادی و دموکراسی بیان کنند، اما در این میان چشم خود را بر واقعیت تلخ مداخلات، تحمیل ها و تهاجمات آمریکا در سراسر جهان بسته است.

به عبارت دیگر، ایالات متحده با حرکت در جهت مخالف تصورات ملی اولیه خود از یک دولت کوچک و پیگیر دموکراسی و لیبرال، خود را به کشوری همیشه در حال جنگ تبدیل کرده است. این کشور تلاش می کند «دموکراسی» به سبک آمریکایی را به عنوان یک الگوی جهانی در سطح جهان صادر کند و حتی دولت های دیگر کشورها را به نام دموکراسی سرنگون می کند که منجر به فجایع انسانی بی شماری می شود. این فقط برای یادآوری این واقعیت به جهان است که توسعه ملی و موقعیت آمریکا به عنوان یک هژمون فقط بر اساس جنگ ها و تنها جنگ ساخته شده است.

برای بدست آوردن قدرت بیشتر

دلیل دوم: نظام سیاسی آمریکا توسط گروه های ذینفع نظامی-سیاسی جنگ محور کنترل می شود. عملیات قدرت سیاسی بالفعل در ایالات متحده به ادامه وضعیت جنگی یا اضطراری بستگی دارد. چنین حکومتی هرگونه اقدام اجباری دولت را توجیه می کند و دور زدن کنگره و دیوان عالی و اعمال قدرت را برای رئیس جمهور آسان تر می کند.

قانون اساسی ایالات متحده به رئیس جمهور قدرت غالب برای اتخاذ تصمیمات دیپلماتیک و نظامی و این امتیاز را می دهد که در شرایط اضطراری قوانین را زیر پا بگذارد. در طول قرن گذشته، دولت ایالات متحده از بحران ها، جنگ ها و شرایط اضطراری به عنوان ابزاری برای به دست آوردن قدرت بیشتر استفاده کرده است. رئیس جمهور و گروه های ذینفع نظامی-سیاسی بیشترین بهره را برده اند.

در طول این فرآیند، هماهنگی بین کنگره و دیوان عالی با رئیس جمهور بر کنترل ها و تعادل ها غلبه می کند. در همین حال، نزاع‌های حزبی تلخ هیچ کمکی به حل بحران‌ها نمی‌کند، و رئیس‌جمهور و گروه‌های ذینفع نظامی-سیاسی او را به عیب‌یاب نهایی تبدیل می‌کند و به آنها قدرت بیشتری می‌دهد.

محقق آمریکایی آرتور ام. شلزینگر جونیور خاطرنشان کرد که رئیس جمهور ایالات متحده به طور فزاینده ای قدرت سیاسی و نظامی غالب را به دست می گیرد و باعث ظهور یک پدیده سیاسی برجسته تر در کشور امروزی می شود که ریاست جمهوری امپراتوری نامیده می‌شود. خطر بالقوه ایجاد شده توسط چنین قدرت کنترل نشده و نامتعادلی یک نگرانی فزاینده برای آمریکایی ها است.

برای کسب منفعت

دلیل سوم: اقتصاد آمریکا به ابر ارابه مجتمع نظامی-صنعتی گره خورده است. از آغاز قرن بیستم، دور جنگ‌های خارجی، کشور را به یک قدرت نظامی با بزرگترین تجهیزات جهان، پیشرفته‌ترین فناوری‌ها و تأثیرگذارترین پیمانکاران دفاعی تبدیل کرده است.

صنایع نظامی عظیم نیروی محرکه اصلی رشد اقتصادی آمریکا است، به طوری که صنایع بالادستی و پایین دستی آن تقریباً 40 درصد در تولید ناخالص ملی این کشور سهیم هستند. این امر همچنین ظهور یک گروه غول‌پیکر ذینفع را تسهیل کرده است که بخش‌های نظامی، سیاسی، سرمایه و دانشگاهی را در بر می‌گیرد و اغلب سیاست‌های داخلی و خارجی را دیکته می‌کند و آن مجتمع نظامی-صنعتی است.

در این میان، سود حاصل از جنگ توسط شرکت های بزرگ به چنگ می آید. به گفته اندیشکده مستقل آمریکایی مؤسسه اصلاحات سیاست امنیتی، پنج پیمانکار برتر دفاعی آمریکا، یعنی لاکهید مارتین، ریتون، جنرال داینامیکس، بوئینگ و نورث روپ گرومن، تنها 2.02 تریلیون دلار از جنگ افغانستان به جیب زده اند. این تنها بخش کوچکی از سود آنها در دو دهه گذشته است.

دانشگاه براون تخمین زد که عملیات نظامی پس از حمله 11 سپتامبر 6.4 تریلیون دلار برای مالیات دهندگان آمریکایی هزینه داشت. بیشتر این پول به قیمت سرمایه گذاری در کالاهای عمومی داخلی و به خطر انداختن رفاه عمومی برای آمریکایی ها به پنج شرکت برتر دفاعی ایالات متحده رفت.

چنین توزیع نابرابر منافع در نتیجه اعتراضات ضد جنگ پایان نخواهد یافت. درعوض، تمایل شرکت‌های نظامی-صنعتی برای کسب سود را غلغلک می‌دهد و ایالات متحده را یا در باتلاق جنگ یا در آستانه یک درگیری جدید گرفتار می‌کند.

یک ایالات متحده متخاصم هژمونی را به دست آورده است، اما شعورش را نیز از دست داده است: هنوز هم می تواند داستان های زیبایی بگوید، اما در نهایت به ارزش های خود خیانت می کند. پایه های ملت متزلزل شده است. در برخورد واقعیت با اصول سیاسی و آرمان های اجتماعی آمریکا، درگیری‌ها، بحران های اجتماعی و حتی افول سیاسی بیشتری به دنبال خواهد داشت.

سیاست و اقتصاد آمریکا اکنون به ارابه جنگ بسته شده است. این بدان معناست که فقدان جنگ‌ها و محرک‌های خارجی، ایالات متحده را از ادغام نظام‌های سیاسی و اقتصادی بی‌انگیزه می‌کند، و آن را بیشتر به باتلاق قطبی‌سازی سیاسی می‌کشاند و شتاب توسعه پایدار ملی را می‌کاهد. این بهایی است که ایالات متحده باید برای بازی های نظامی خود بپردازد، واقعیتی که هیچ برنامه ای برای خروج از آن وجود ندارد.

  • 2021/12/30 15:19:21
  • GMT+08:00
  • /