در سال های دور، مردم سرزمین چین از سرمای سوزان در عذاب بودند و بسیاری از سرما جان می دادند و عزادار می شدند. اما خدای فسی که از این وضعیت مردمان اندوهگین بود تصیمم گرفت تا به آن ها کمک کند، بنابراین دستوری تازه به رعد و برق داد و از آن خواست تا به زمین برود و مقابل چشم مردم درختی را آتش بزند تا مردم بدانند با آتش می توانند خود را گرم کنند. رعدوبرق به زمین رفت و در مقابل چشم مردم با درختی برخورد کرد و آن را به آتش کشید. اما مردم همه ترسیدند و گریختند، به جز یک جوان بسیار شجاع که از آتش نترسید و به آن ها گفت که اگر با فاصله بایستید، آتش گرمتان می کند. مردمان سرزمین چین از آتش استقبال کردند و پس از آن هم دانستند که هر چه را که خام می خوردند می توانند روی آتش بپزند. روزگار به خوبی ادامه داشت و هر شب یکی از آتش نگه داری می کرد تا این که یک شب اتفاق وحشتناکی افتاد...
ادامه داستان را همین جا بشنوید