سال ها پیش مردی به نام چیائو دائو در دوران سلسله هان زندگی می کرد. او مردی سختکوش بود اما هیچ گاه برای کارهای مهم در دربار گماشته نشده بود. او همیشه کارهایی راحت مانند کاتبی را برعهده داشت تا این که در روزگاری که سلسله هان در جنگ بود، اتفاق مهمی برای چیائودائو رخ داد. نامه ای به چیائوداده شد و از او خواستند تا بلافاصله به میدان جنگ رفته و آن نامه را به فرمانده برساند. به این ترتیب چیائودائو به سرعت به میدان جنگ رفت و پیام را رساند. اما وقتی به آن جا رسید فهمید که دشمن ضربه سختی به سپاه خودی زده برای همین خواست تا به میدان جنگ برود، اما فرمانده اجازه نمی داد که او به جنگ برود تا این که در برابر اصرار چیائو دائو تسلیم شد. چیائو دائو سخت جنگید و آن قدر خوب جنگید که حتی در حملات بعدی به فرماندهی رسید. اما روزی ...
ادامه داستان را همین جا بشنوید...