لی بای یکی از شاعران شناخته شده چینی است که قصه های زیادی از دوران نوجوانی این شاعر وجود دارد.
گفته می شود او همیشه از درس خواندن فرار می کرد و به مادرش می گفت که من هرگز نمی توانم کتاب بخوانم اما مادرش که به او ایمان داشت به او می گفت، می خواهم در آینده به چین و فرهنگ مملکت خدمت کنی. روزی او که از درس خواندن خسته شده بود به بیرون از خانه رفت. در راه پیرزنی را دید که سخت مشغول ساییدن تکه آهنی بر روی سنگی بود. در گفت و گوی پیرزن و لی بای، پیرزن حرفی زد که بسیار در زندگی لی بای تاثیرگذاشت...
ادامه این داستان را همین جا بشنوید!