در زمان های دور کمانگیری زندگی می کرد که در کار خود بسیار مهارت داشت. روزی در هنگام تمرین جمعیت زیادی به تماشایش ایستادند. همه تیرهای او به هدف خورد و مردم همه تحسینش کردند. کمانگیر که بسیار خوشحال شده بود از تشویق آن ها تشکر کرد. در همین اثنا پیرمردی گفت: این که کاری ندارد. این حرف به مذاق تیرانداز خوش نیامد و او را عصبانی کرد. او از پیرمرد پرسید آیا تیراندازی بلدی؟ پیرمرد پاسخ داد نه بلد نیستم. اما کار تو مانند کار من است که روغن فروش هستم. تیرانداز بیش از پیش از این مقایسه عصبانی شد و گفت که چطور چنین مقایسه ای می کنی. پیرمرد پاسخ داد اگر باور نمی کنی بگذار تا نشانت بدهم...
ادامه داستان را همین جا بشنوید!