CRI Online
 

خانم ف زن خوشبختی است

GMT+08:00 || 2012-10-23 19:01:14        cri






خانم ف زن خوشبختی است. این را همه می گویند. مادر خانم ف هر صبح شنبه برای دخترش اسفند دود می کند و از ته دل می گوید:"تا بترکد چشم حسود." مادر خانم ف معتقد است دود کردن اسفند صبح روزهای شنبه شگونش بیشتر است.

خانم ف بیست و پنج سال است با آقای ف ازدواج کرده. آقای ف مرد خوبی است. این راهمه می گویند. کارمند وزارت آموزش و پرورش است. معلم نیست. فهرست حقوق ماهانه ی معلم های منطقه را تهیه می کند. او دقیقا می داند هر یک ازمعلم های منطقه چه قدر حقوق

می گیرند. می داند چه کسی ترفیع گرفته و چه کسی نگرفته.

آقای ف هر ماه بعد از آماده کردن و تحویل فهرست حقوق معلم ها حقوق خودش را می گیرد و می آورد یکراست می دهد دست خانم ف.

خانم ف استکانی چای تازه دم می گذارد جلو شوهرش. عصر اولین روز هرماه، وقت برگشتن آقای ف به خانه، چای همیشه تازه دم است. خانم ف لبخند می زند و می گوید:"خسته نباشی." و شروع می کند به شمردن پول ها. او دقیقا می داند که حقوق ماهانه ی شوهرش چقدر است، تا آخرین تومان و آخرین ریالش. ولی باز هرماه آن را می شمارد، تا آخرین تومان و آخرین ریالش. انگار از این کار لذت می برد. آقای ف می گوید:"تو که می دانی چه قدر است، چرا باز می شماری؟" اما خود او هم از تماشای اسکناس ها که از روی هم بلند می شوند وکمی آن طرف تر دوباره روی هم می نشینند لذت می برد. به اسکناس ها نگاه می کند، لبخند می زند، چای می نوشد و از ماجراهای اداره می گوید. از این که کدام معلم این ماه ترفیع گرفته و کدام نگرفته.

خانم ف با کنجکاوی گوش می کند. اگر چند روز بعد همسر فلان معلم ترفیع گرفته را در صف گوشت با روسری نو ببیند تعجب نمی کند، و از آن جا که زن حسودی نیست از روسری تعریف می کند واگر فلان معلم زن ترفیع نگرفته را ببیند که کفش نوبه پا دارد تعجب می کند، وهر چند زن حسودی نیست از کفش ها تعریف نمی کند.

خانم ف بعد از شمردن حقوق آقای ف از جا بلند می شود و پول ها را می برد در جای مخصوصی می گذارد. جایی که فکر می کند فقط خودش می داند کجاست و همه ی اهل خانه می دانند کجاست و کسی به روی خودش نمی آورد که می داند کجاست. بعد مقدمات شام را فراهم می کند. بعد از شام، بعد از شستن ظرف ها، بعد از این که همه خوابیدند، خانم ف استکانی چای برای خودش می ریزد، پشت میز کوچک آشپزخانه می نشیند، ورقی کاغذ

می گذارد جلویش و شروع می کند به پیش بینی خرج های ماه آینده: گوشت، میوه، برنج، جوارب برای یاسمن، قسط تلویزیون، لباس زیر برای آقای ف، تعمیر یخچال، کاموا برای بافتن شال گردن بردیا، بعد مخارج ماه گذشته را حساب می کند. اگر خرج ماه قبل با حقوق آقا ی ف سر به سر باشد خانم ف خوشحال نمی شود. با بی میلی جرعه ای چای می نوشد. چند لحظه با انگشتان کمی ورم کرده روی میز ضرب های نامرتب می گیرد و به گل های رومیزی پلاستیکی خیره می شود. بعد بلند می شود چراغ آشپزخانه را خاموش می کند و به بستر می رود. اگر گاهی، خیلی به ندرت، پیش بیاید که خرج ماه گذشته بیش از حقوق آقای ف باشد، خانم ف استکان چای را انگار که لیاقتش را نداشته باشد پس می زند، سرش را بین دو دست می گیرد و تا چند روز غمگین است. روزهای بعد به برنامه های آشپزی رادیو با دقت بیشتری گوش می دهد. دستورهای پخت و پز مجله های زنانه را که از دوست و همسایه امانت گرفته، می خواند. (خودش هیچ وقت برای کتاب و مجله پول خرج نمی کند.) می خواهد پختن غذاهای کم خرج را یاد بگیرد. چه لذتی می برد وقتی که بدون کمک گرفتن از رادیو و مجله با ابتکار خودش به عدس پلو مانده ا ز روز قبل مقداری آب و پیاز داغ و چند قلم گوشت مانده از خورش دو روز پیش اضافه می کند و می برد سر سفره و همه می خورند و

می گویند:"چه آش خوشمزه یی!" و خانم ف لبخند می زند و در دل می گوید:"شام کم خرج!"

ماه هایی هم هست، هر چند بسیار نادر، که خرج ماه قبل کمتر از حقوق آقای ف است و این وقت هایی است که خانم ف لبخند می زند. استکان چای را انگار جایزه ی لیاقتش باشد تا ته می نوشد، دست زیر چانه می زند واز پنجره ی آشپزخانه به حیاط نگاه می کند. حیاط این وقت شب تاریک است و او جایی را نمی بیند. اما مهم نیست. خانم ف نمی خواهد جایی را ببیند. خانم ف فقط خوشحال است.

روز بعد روز خوبی است. مهم نیست که برف می بارد یا هوا خیلی گرم است. مهم این است که خانم ف دارد به بانک می رود. صرفه جویی ماه قبل را به تساوی دردو حساب پس انداز که به اسم دو فرزندش باز کرده است، می گذارد. در طول راه رویا می بافد. برف را که از سوراخ ته کفش تو می خزد حس نمی کند. تنها کاری که از دست گرما برمی آید درست کردن حلقه های خیس و کمی بدبو زیر بغل های خانم ف است. اما خانم ف نه خیسی پاها را حس می کند و نه بوی عرق بدنش را. خانم ف دارد فکر می کند، حساب می کند، برنامه ریزی می کند. "چند سال دیگر شاید بشود با این پول، بردیا را برای ادامه ی تحصیل راهی خارج کرد. وقتی که یاسمن خواست ازدواج کند با این پول جهیزیه ی آبرومندی تهیه می کنیم." ذهن با تردستی، قانون زمان را به هیچ می گیرد و از رویاهای آینده ی دور به خاطرات گذشته های دور پس می نشیند.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید