CRI Online
 

من دانشجوی فقیر نیستم

GMT+08:00 || 2010-09-29 20:44:09        cri
تابستان آن سال، با نتیجۀ عالی که در کنکور به دست آوردم، وارد یک دانشگاه مهم در استانمان شدم. روزی که خبر پذیرفته شدن در دانشگاه را دریافت کردم، همه اعضای خانواده بسیار خوشحال شدند. پدرم برای جشن گرفتن این حادثۀ مهم، اقوام و بستگان را برای مهمانی به خانه دعوت کرد.

اعضای بزرگ تر خانواده به تعریف و تمجید از من پرداختند که باعث افتخار نیاکان خود شده ام. آنها می گفتند به پدر و مادر من هم غبطه می خورند که پسری به این خوبی دارند. پدر و مادرم از این تعریف ها خیلی خوشحال بودند. اما من نگران شهریۀ گران دانشگاه بودم. پدر و مادر من کشاورز هستند. همۀ درآمد آنها از مزرعۀ کوچکی تأمین می شود. با این که آنها به شدت کار می کنند، اما می دانم که درآمد ما برای شهریۀ دانشگاه کافی نیست. غیر از این خواهر کوچکم هم در مدرسه درس می خواند و هزینه دارد.

یکی از اقوام در این باره به ما پیشنهاد کرد که امروزه در کشور سیاست های یارانه ای زیادی وجود دارد و شاید بتوانیم از ادارۀ امور اجتماعی درخواست کنیم یک گواهینامۀ فقر خانواده به ما بدهد تا دانشگاه بر اساس آن در شهریۀ دانشگاه من تخفیف یا معافیت اعمال کند. فکر کردم پیشنهاد خوبی است. روستای ما روستای محرومی در استان است و شرایط خانوادۀ من کاملا با شرایط یک دانشجوی فقیر منطبق بود. مادرم از شنیدن این پیشنهاد خوشحال شد و از پدرم خواست که بعد از ظهر فوراً به آن اداره مراجعه کند. اما پدرم فقط لبخند زد.

روز بعد پدر به ادارۀ امور اجتماعی رفت. مادرم و من تا ظهر در انتظارش بودیم. ظهر رسید و پدرم به خانه برگشت. مادر با عجله از او پرسید: «چطور شد؟ موافقت کردند»؟ پدر جواب داد: «مسئول این کار امروز در دفتر نبود».

من از شنیدن کمی مایوس شدم.

دو روز بعد، پدر بار دیگر به ادارۀ امور اجتماعی رفت. اما بی نتیجه به خانه باز گشت و گفت: «امروز مقامات جلسه داشتند».

یک ماه به همین مِنوال گذشت. پدر بارها به ادارۀ امور اجتماعی می رفت، اما رفته، اما هر بار به دلایل مختلف نمی توانست «گواهینامۀ فقر» دریافت کند.

چیزی به روز گشایش سال تحصیلی باقی نمانده بود و من بی قرار می شدم. خالۀ کوچکم معلم دبیرستان است. او زن فهمیده و باتجربه ای است. فکر کردم شاید او بتواند به من کمک کند. وقتی ماجرا را به او گفتم با تعجب گفت: ادارۀ امور اجتماعی «گواهینامۀ فقر را به شما داده است. کارهای آن را من همراه پدرت انجام دادم».

از شنیدن حرف های خاله متعجب شده بودم که چرا پدرم در تمام این مدت به من دروغ می گفت.

آن شب وقتی از کنار در اتاق پدر و مادرم می گذشتم، حرف های آنها را شنیدم.

مادرم می گفت: «امروز سر راهم مدیر روستا را دیدم. می گفت که ادارۀ امور اجتماعی گواهینامۀ فقر را به تو داده است. چرا به ما می گفتی که نمی دهند؟

پدرم گفت: «من اصلاً این گواهینامه را نمی خواهم. جوان های امروز دوست دارند پیش دوستان و همکلاسی هایشان سربلند باشند. من نمی خواهم پسرم به این علت که «دانشجوی فقیر» است، اعصابش ناراحت باشد و اِحیاناً در دانشگاه مسخره شود...»

وقتی این حرف ها را شنیدم، فهمیدم هدف پدرم این است که دورۀ دانشجویی شرافتمندی داشته باشم.

روزی که خانه را به قصد دانشگاه ترک می کردم، پدرم 6 هزار یوان به من داد. نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. علی رغم این که «گواهینامۀ فقر» را داشتم، اما از پدر آموختم که من فقیر نیستم و در دستم ثروت بزرگی دارم که عشق و تشویق بی غرض پدر و مادرم است.

اخبار مرتبط
پیام شما
تازه ترین برنامه ها
ببینید بشنوید